به گزارش آوای سیدجمال،
مدتهاست خندهای نیست بر لب،
نه خندیدن
نه خندان
نه لبی برای خنده،
البوم زندگی را هم ورقي زدم،
خنده نبود! ندیدم!
دلم تنگ میشود، برای خودم
خاطراتم را ورق ميزنم، در جستجوی لبخند،
عکسها غمگین،
خاطرات دلگیر،
«لبخند بزن برادر! » در جنگ، نسخهی بود فوری برای درمان دلتنگیها و خنده مصلحتی برای فرار از غم،
افسوس آن برادر و آن لبخند دست در دست هم رفتن تا اوج آسمانها،
تنها ماندم با بقچهی از غم،
غم و حسرت و من، در زمین دنبال لبخند،
حالا چشمها با اشک
نگاهها تا اوج
و
دستها به التماس،
لبها به زمزمه
میجوئیم
و
میبوئیم به انتظار
تا
وعده دیدار
تا
بهاری دیگر در بهار،
تا بشوید دل را از غبار
و درمان کند کهنه دردها را ،
میگذاریم و میگذریم
به امیدش و به ظهورش
[شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجت به علاج گلاب و قند مباد]
قاسمعلی زارعی
انتهای پیام/ن
دیدگاه شما