18. مهر 1394 - 23:06   |   کد مطلب: 28941
نویسنده اسدآبادی با خاطره‌ای از سردار شهید همدانی می‌گوید:
ادبیات گفتاری، لحن و حرکات چهره‌ سردار همدانی منحصر به فرد بود
نویسنده اسدآبادی کتاب‌های دفاع مقدس با خاطره‌ای از سردار شهید همدانی، گفت: ادبیات گفتاری و لحن و حرکات چهره‌اش منحصر به فرد بود. با نگاه به چهره‌ی در سکوتش می‌شد برایش جمله ساخت و خلاصه آنکه اگر متنی از او را می‌خواندیم می‌توانستیم از لحن کلامش به میزان دخل و تصرف نویسنده در متن پی‌ببریم.

به گزارش آوای سیدجمال، علی رستمی در گفت‌وگو با خبرنگار ما با خاطره‌ای به یاد ماندنی از سردار شهید همدانی، اظهار کرد: همانند غالب بیسجیان استان همدان حاج‌حسین را از تابستان ۱۳۶۰ می‌شناسم.

 

وی ادامه داد: ادبیات گفتاری و لحن و حرکات چهره‌اش منحصر به فرد بود و با نگاه به چهره‌ی در سکوتش می‌شد برایش جمله ساخت و خلاصه آنکه اگر متنی از او را می‌خواندیم می‌توانستیم از لحن کلامش به میزان دخل و تصرف نویسنده در متن پی‌ببریم.

 

این نویسنده اسدآبادی گفت: قبل از چاپ کتاب «مهتاب خین» از برادر حمید حسام خواسته بود کتاب را مطالعه و اصلاحات مورد نظرش را در باره کتاب به او متذکر شود. آقا حمید حسام با توجه به اهمیت موضوع از من هم خواست تا در این مهم سردار را یاری کنم.

 

وی در ادامه این‌گونه از خاطره خود با سردار شهید همدانی گفت: ابتدای امر به جهت بعضی ملاحظات من از این کار طفره رفتم ولی به اسرار حسام عزیز کتاب را به دست گرفته و طبق معمول تیغ تیز انتقاد را متوجه کتاب کردم!

 

به غیر از اشتباهاتی همچون جابجایی نام مبارک برادران؛ جعفر و حبیب مظاهری، مسافت‌ها، اماکن و...حدود ۱۵ مورد نقد اساسی - البته به نظر خودم - را یادداشت کرده و تقدیم کردم.

 

شاید بسط این اتفاق موجب کدورت خاطره بعضی دوستان گردد ولی قصدم از بیان این مطلب، سعه‌ی صدر حاج حسین است. حدود یک ماه بعد از این واقعه به دفتر کار من و آقاحمید حسام تشریف آوردند. مرا به چهره می‌شناخت که از اهالی استان هستم ولی به نام نمی‌شناخت. آن روز آقا حمید نبودند و من به گرمی از او استقبال کردم.

 

در حین گفتگوی من و او، یکی از همکاران نام فامیلی مرا صدا کرد و بلافاصله حاج‌حسین از من پرسید؛

«برادر علی رستمی شما هستید؟»!

 

تا گفتم بله از جایش بلند شد و مرا بوسید و شروع به تشکر از نقد من بر کتابش کرد و به شوخی یا جدی گفت به جز مورد «سازمان پیش‌مرگان مسلمان سرپل‌ذهاب» همه موارد را مورد قبول کردم و به آقایان هم گفتم که....

 

حاج‌حسین همدانی را در آن لحظه دیگر فرمانده‌ی خود ندیدم و ادامه‌ی حضورش تا آمدن جناب حسام به نقد کتابش گذشت و پس از سالیان سال، حلاوت سخن و سعه‌ی صدر و تحملش بر انتقاد را بر دل و‌ جانم نشاند.

 

در انتهای جلسه برای آنکه به او بگویم اسدآبادی هستم شدیدترین انتقادم را نشانه گرفتم و‌ گفتم: در عملیات ۱۱ شهریور ۱۳۶۰ در قراویز سرپل ذهاب از مجموع ۵۹ شهید این واقعه ۱۳ شهید متعلق به شهر ما اسدآباد است که شما در کتاب قبلی «تکلیف‌است‌برادر» نامی از آنان نبرده‌اید!

 

باز هم تبسم شهید گل کرد و شروع به خاطرات قراویز کرد و نقش شهید علی‌رضا خزایی فرمانده سپاه و اسدآبادی‌ها.... و از من خواست تا عکسی از شهید را به او برسانم.

 

باز آخرین دیدار ما چند هفته قبل در مراسم رونمایی از کتاب برادر خوش‌لفظ در حوزه هنری تهران بود. در انتهای مراسم او را بغل کرده و بوسیدم و احوال کتاب‌ها و کارم را گرفت. توصیه‌ای به یاد ماندنی روی موضوع تاریخ شفاهی استان کرد.... از اینکه او مرا به نام خطاب کرد، خوشحال شدم و امید دارم فردای قیامت مشمول شفاعتش قرار گرفته و نامم در ردیف بسیجانش باشد.

 

در پایان سخنانش گفت: روحش شاد و قرین ۸ هزار شهید استان همدان باد.

انتهای پیام/ن

دیدگاه شما

نقشه ماهواره ای اسدآباد
پیش بینی وضعیت هوای اسدآباد
بانک ملت
https://telegram.me/Avaseyedjamal