به گزارش آوای سیدجمال به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ در عصر هامون، به حرم مطهر رضوی که سفر می کنی با خیره شدن به گنبد طلایی بی اختیار بر روی چشم هر دلداده ای شبنم می نشیند اشکی که نمی دانی ناراحتی و یا خوشحال؛ این حال همان حال غریبی است که نمی دانی چیست.
همان حالی که چشمانت که به گنبد طلا می افتد صدایی به گوش می رسد؛ «آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده»، آری این حال و هوای حرم رضوی است که چون عزم سفر به خراسان کنی با تو همراه می شود و دست کمک خود را از تو بر نخواهد داشت زیرا او خود سفر کرده ای غریب است که به رسم نامیهمان نوازی زهر به او داده و میهمان غریب را به دور از خانواده به شهادت رساندند تا مشهد شود قطعه ای از بهشت برای قدم های عشاق و دلدادگانش که فرسنگ ها راه با پای پیاده به دیدارش بشتابند.
چه دست ها که به سوی سلطان خراسان دراز شد و چه گره ها که به دست او باز شده، این حال را هیچ کس جز آن کودکی ناتوان شفایافته و آن بیمار لاعلاج بهبود یافته از برکات تو نمی داند و این شفایافتگان آنانند که گفته اند «لایق وصل تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده».
همزمان با شهادت امام رضا(ع) پایگاه خبری عصر هامون فراخوانی با عنوان ”ماجـرای من و امـام رضـا علیه الســلام” منتشر کرد تا آن هایی که در صحن حرم قدم گذاشتند و با دل های پر از نیاز و حاجت به درگاه دوست رفته اند، از عنایات، کرامات و الطاف ضامن دل های خسته بگویند همان هایی که در مدار رضا بی قرار کاویدند و در شعاع این خورشید آرامش یافتند.
در ادامه این گزارش گوشه ای از خاطرات عاشقان این امام همام که به این پایگاه خبری ارسال شده را محضـر شما تقدیم میــکنیم:
خاطره م.خ (زن هندی غیر مسلمان):
قریب به 20 ســال پیش بود که یک هندوی غیر مسلمان به بهانه اولاد راهی سفری شد که اکنون پس از گذشت این سال ها هنوز هم قدم های دلش سمت حرم راهی اش می کند.
در دلــش آرزوی زیارت امام رضا غــوغا کرده چرا که 20 سال پیش بادلی شکسته ، راهی حرم شد، می گوید: شنیده بود که ضامن دل های شکسته است با آن که اعتقادی نداشتم به ضریح که رسیدم اشک امانم نداد و گویی دیگر دلم به دنبال آرزیم نبود تنها می خواستم ساعاتی کنار حرم سلطان خوبی ها باشم. همانی که پیشتر در خصوص کراماتش شنیده بودم.
ادامه می دهد: اشک امانم نداد تا از او بخواهم ضامن دلم شود به هندوستان که رسیدم فهمیدم خود ضامن دلم شده و صاحب اولاد دختری شدم که اکنون هر سال به عشق رضا با من راهی حرم می شود.
خاطره از عبدالله:
این اتفاقی را که می خواهم نقل کنم با یک واسطه از یکی از خادمان حرم رضوی شنیده ام. وی قسم جلاله خورد که این داستان واقعیت دارد حال می خواهید باور کنید یا نه:
” روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین می کشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد.
جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی.
جواب داد این دخترم هست و برای گرفتن شفا به محضر حضرت می برم.
با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح می باشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است.با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای.
امام رضا مُرده زنده نمی کند بلکه مریض شفا می دهد و آن هم اگر مصلحت باشد.با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم،آخه این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت برمیگردانم و دفن می کنیم.دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد.
بعد از ساعتی دیدم ولوله ای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شده است.
خاطره از بهاره:
6 سال پیش بود که دکترها مادرم را به دلیل بیماری قلبی جواب کردند و گفتند چند ماهی دیگر زنده نمی ماند، مادرم که دیگر کار هر شبش گریه شده بود جهت درمان و معاینه راهی سفر مشهد شد.
مادرم می گفت: مشهد که رسیده بودند قبل از اینکه جهت معاینه به پزشک مراجعه کنند به حرم رفتند و در حرم امام رضا را به مادرش قسم داده و گفته بود چگونه 4 فرزندم را تنها بگذارم بدون هیچ حامی ای .
می گفت: آنقدر گریه کرده بودم که دیگر توانی برای رفتن به پزشک نداشتم لذا به مهمانسرا بازگشتم و خوابم برد در خواب دیدم زنی نزدم آمد و به من 4 مهر داد و گفت این ها را پسرم رضا داده گفته ماله تو باشند که از خواب پریده و وقتی به دکتر مراجعه کرده بودگفته بودندبرخلاف سنت قلب شما از هر انسان سالمی سالم تر است.
خاطره از روح الله:
خودم که خاطره خاصی ندارم ولی از طرف معلم سال اول راهنماییمون (آقای علی ترک نژاد) (اهل رفسنجان) یه خاطره براتون مینــویسم…
آقای ترک نژاد برامون از یکی از سفرهاش به مشهد مقدس تعریف کرده بود؛ که داشتند با همسرشون توی حرم رضوی زیارت میکردن…
و یه روز به یه قسمت از حرم رفتــه بودن که معجزات رضوی اونجا مکتوب شده بود و همینطــور که به تعدادی از مطالب مربوط به معجزات نگاه میکردند به همــسرشون میگن چی میشه یکی از این معجزات برا ما هم رخ میداد تا واقعا یقین پیدا میکردیم.
عصر آن روز وقتی که با همــسرشون به مهمانسرا میروند و مشغول صحبت کردن بوده اند؛ غافل از اینکه در اتاقشون باز مونده؛ نوزاد آنها که تازه چهار دست و پا راه میرفته از اتاق بیرون میره و از بین حفاظ پله ها و از طبقه دوم به پایین پرت میشه.
والدین نوزاد که تقریبا مطمئن بودند نوزادشان زنده نمانده وقتی پایین میروند با تعجب میبینند که نوزادشان حتی یک خراش هم برنداشته.
و این جریان را جوابی از طرف آقا و آن را یکی از معجزات امام رضا(ع) میدانند.
خاطره از مریم :
من درست یادمه که شش سالم بود که مادرم به سرطان سینه مبتلا شد اما خیلی امیدوار بود که باز هم سلامتی شو بدست بیاره ولی…
ولی وقتی آزمایش هاشو به دکتر نشون داد دکتر معالجِ مادرم جواب منفی داد ؛ اون گفته بود چون خیلی دیر فهمیدی ما کاری از دستمون بر نمیاد …
ولی از اونجایی که مامانم خیلی امیدوار بود به دکتر معالج خودش اکتفا نکرد و جواب آزمایش ها شو به دکترهای دیگه هم نشون داد و همه دکتر ها همون حرفو زدن کاملا یادمه که اون روزا تو خونه مون همش صدای گریه می اومد و حتی یادمه یه روز دیدم بابام نتونست خودشو نگه داره و برای اینکه جلوی من و مامانم گریه نکنه با عجله بیرون رفت….
روزای خیلی سختی بود هر روز نا امیدتر میشدیم ولی یه روز بابام تصمیم گرفت ما رو ببره مشهد به من و مامانم گفت بیایین از این شهر لعنتی بزنیم بیرون و همه دکتر ها و آدماشو تنها بذاریم ؛ ما هم قبول کردیم و به مدت دو هفته تو مشهد بودیم وقتی وارد حرم شدیم بابام نتونست خودشو نگه داره و کلی گریه کرد و مامانم هم تو ویلچر بود و نگاه های مردم اذیتش میکرد.
کاملا احساس میکردم که مامانم خیلی از این وضع ناراحته هر روز صبح میرفتیم حرم و ساعت هشت شب هم برمی گشتیم ما فقط تو حرم بودیم جای دیگه نمیرفتیم بعد دو هفته تصمیم گرفتیم برگردیم تهران که یهو حال مامانم بد شد و به خاله ام و مامان بزرگم زنگ زدم و بابام هم خیلی ترسیده بود منم گریه می کردم که دختر خاله ام منو نذاشت تو خونه بمونم و به خونه خودشون برد بعد دو ساعت بابام زنگ زد و با صدای بغض و حالت گریه به خاله ام گفت : دکترا میگن که یه معجزه ای شده و حال همسرتون بعد چند ماه شیمی درمانی کاملا خوب میشه . یادمه که خاله ام گوشی از دستش افتاد و در همون لحظه سجده کرد همه داشتند از خوشحالی گریه میکردن واقعا معجزه بود.
الان هم که هفت ساله از این موضوع میگذره و ما هر سال تو اون روز که دکترا گفتن مادرم حالش خوب میشه به بیمارستان کودکان سر طانی میریم و بابام هم نذری که تو اون روزای پر از رنج و درد کرده بود رو ادا می کنه ما هرسال تو اون دو هفته ای که بخاطر بیماری مامانم رفته بودیم محضر آقا امام رضا ، میریم مشهد و دو هفته رو تو این شهر مقدس سپری می کنیم ….
به قول بابام خدا ببره و نیاره اون روزا رو واقعا سخته
خاطره از سعید:
سید امیر مشتاقیان یکی از خادمان حرم امام رضا(ع) که به گفته خودش 16 سال است که در خدمت زائران پیاده در مسیر مشهد مقدس است خاطره شفا گرفتن یک زائر فلج را اینگونه بازگو می کند:
“در سالهای گذشته یک خانم میانسالی که جثه ی ضعیفی داشت و پسر خود را به پشت خود بسته بود، از مسیر چناران به سمت مشهد مقدس و با پای پیاده حرکت می کرد، پسر این زن از دو دست و دو پا فلج کامل بود. این زن وقتی به استراحتگاه ما رسید، به همراه پسر خود در ایستگاه توقف و استراحت کردند و سپس به حرکت خود ادامه دادند، سال بعد همان خانم با همان لباس و همان هیبت دوباره از این مسیر می گذشت ولی پسری در پشت او نبود،وقتی او را دیدیم از او پرسیدیم که شما سال گذشته یک پسری را به پشت خود بسته بودی و به مشهد می رفتی، اون پسر کی بود؟”
“زن با زبان ساده جواب داد : آره مادر جان ،آن فرزند من بود و فلج بود ،سال گذشته وقتی به مشهد رسیدیم رفتم به پشت پنجره فولاد و پسر را از پشت خودم جدا کردم و به امام رضا (ع) گفتم ، یا امام رضا (ع)، دیگر نمیتونم ادامه بدم، خسته شدم .کمر من شکست،با این پسر فلج هر سال پیاده به مشهد میام.”
این دربان حرم امام رضا (ع) می گوید: زن با همان زبان ساده با امام رضا صحبت می کرد که بعد از مدت کوتاهی پسر بر روی دو پای خود ایستاد و شفا پیدا کرد؛ تمامی عکس های این زن به همراه فرزندش، قبل از شفا و بعد از شفای فرزندش در ایستگاه استراحتگاه وجود دارد.
خاطره ای از محمود:
خودم که خاطره خاصی ندارم اما یک بار که در حرم به عنوان خادم بودم مردی که فرزندش شفا یافته بود تعریف می کرد که کارمند ذوب آهن اصفهان است و بعد از چندسال که بچه دار شده بودند و متوجه شدند که پسرشان مشکل بینایی دارد و به پزشکان متخصص زیادی مراجعه کرده بودند و همه می گفتند که پسر شان نابیناست. حتی یک پزشک به آن ها اینطور گفته که از هر یک میلیون نفر، یک نفر با این مشکل روبروست و در ایران نیز 7 نفر این بیماری را دارند.”
“ظهر یک روز به خانه آمدم و همسرم از من خواست تا به مشهد بیایم، از آنجاییکه برای معالجه فرزندم به شهرهای مختلفی مثل تهران، شیراز و … سفر کرده بودیم، مشکل مالی پیدا کرده بودم و از محل کارم نیز نمی توانستم مرخصی بگیرم، از مدیر قسمتی که در آن مشغول بکار بودم خواستم تا به من مرخصی بدهد و به اوگفتم” یک دکتری در مشهد به ما نشان داده اند، می رویم اگر به ما جواب نداد دیگر پیش هیچ دکتری نمی رویم”، در نهایت 3 روز مرخصی گرفتم و دیروز از اصفهان با اتوبوس حرکت کردیم و امروز به مشهد رسیدیم، وقتی وارد مشهد شدیم رفتیم که یک روز مسافرخانه اجاره کنیم که صاحب مسافرخانه هم به ما گفت”اینهمه راه از اصفهان آمده اید فقط برای یک روز!؟” من به او گفتم “ما فقط یک روز وقت و مهلت داریم اگر در این یک روز امام رضا(ع) به ما جواب داد که تا آخر عمر غلامی او را خواهم کرد، اگر جواب نداد که دیگر هیچ جایی نمی توانیم برویم تا جواب بگیریم.”
“همان روز وارد حرم شدیم و پسرم، همسرم و مادرخانمم را به پشت پنجره فولاد بردم و خودم آمدم کنار سقاخانه ایستادم، به گنبد و پرچم نگاه می کردم و با امام رضا صحبت می کردم و میگفتم؛ یا امام رضا شما یک آقازاده به نام جوادالائمه داری، من هم یک پسر دارم که نابیناست، وقتی که پیرشدم این پسر باید عصای دست من باشد، نه اینکه من دست او را بگیرم.”
“هنوز تو این حال و هوا بودم که شما را دیدم که بچه منو به سمت دفتر شفایافتگان می بردی”
این خادم حرم مطهر امام رضا(ع) در پایان گفت: اگر با دل شکسته از اهل بیت(ع) چیزی بخواهید، امکان ندارد که اهل بیت(ع) دست شما را خالی رها کنند.
خاطره از مهشید:
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!
نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.
در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.
“کبوتری حرم اندیش دیده ام در خویش”
خاطره از یک عالم اهل سنت:
ناصر قزل از روحانیون اهل سنت استان گلستان می گفت: ۱۵ سال پیش عارضه چشمی پیدا کردم و چشمانم به شدت التهاب پیدا کرده بود. دیدم بسیار کم شده بود؛ با گریه و زاری حاجت خودم را از امام رضا (ع)خواستم، همان شد و چشمانم شفا پیدا کرد.
“عروج بال و پری را کشیده ام در خویش”، “وپشت پنجره دلنواز فولادت” ، “به استجابت دعایی رسیده ام در خویش”
در این قطعه از بهشت هیچ کس دست خالی باز نمی گردد باز هم از خود می پرسم این چه سلطانی ست که مسلمان و غیر مسلمان، زرتشتی و کلیمی برایش یکی ست.
انتهای پیام
دیدگاه شما