آخرین اخبار

5. خرداد 1403 - 8:17   |   کد مطلب: 47856
در بسته امروز راوی میراث گرانبهای شهیدی شدیم که عزیزِ یک ملت است. میراثی که تا پای جان از آن مراقبت کرد. همراهانش هم در به ثمر رساندن آن یاری‌اش کردند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «آوای سیدجمال»، به نقل از فارس هفته پیش در چنین روزی هنوز شما را داشتیم... هنوز هم در تب و تاب خدمت بودید، اما اکنون… این مردمِ قدردانِ عزادار، داغدار شما و شهدای خدمت هستند. شاید این بیت شعر را باید جور دیگری خواند؛ «هر ملتی که در این حلقه مقرب‌تر است؛ جام بلا بیشترش می‌دهند»؛ این هم آزمونی بزرگ و سخت برای ما بود. هر چند حوادث سخت و غم‌بار هستند و هر چند تراکم زمانی آن‌ها در این آخرالزمان بیشتر شده است، اما به قول حاج قاسم عزیز: «یقیناً، کُلُّهُ خَیر…»
*آخرین خدمت عزیزِ جمهور
از آن روز که شما را از دست دادیم، مدام با خودمان می‌گوییم: چرا باید رئیس جمهور در سفر استانی شهید می‌شد؟ از آن روز تنها این پاسخ است که به شخصیت مردم دوست شما می‌خورد: انگار با آخرین سفرتان می‌خواستید بگویید: «آی مردم به یاد محرومان باشید، آی مسئولین در دورترین نقطه مرزی مردمی هستند که انقلاب باید دستشان را بگیرد.» شما می‌خواستید حتی بعد از رفتنتان هم خیالتان از پابرهنه‌ها راحت باشد.سخن امام (ره) در گوشتان زنگ می‌خورد: «کسانی که باعث پیروزی انقلاب شدند به هیچ وجه اشرافی و‎ ‎‌مرفه نبودند و از طبقۀ پابرهنه بودند.»
شما از همان ابتدا شهیدِ زنده بودید. این را تاریخ گواه است؛ ۴ سال پیش وقتی که شهرداری «شب بازار» غرفه‌دارانِ دانشِ مشهد را تعطیل کرده بود، ۱۰۰ نفر از غرفه‌دارانِ دانش، کارشان را از دست دادند. ناچار و مستأصل نامه‌ای برای رئیس جمهور نوشتند و یکی از غرفه‌دارها که می‌دانست هر سال این مردِ مجاهد پای ثابت مراسم دعای ندبه‌ای است که در مهدیه برگزار می‌شود، آمد و همان جا نامه را به دست‌شان داد. بعد از یک ماه بیکاری، همه ۱۰۰ نان‌آور، به شب بازار دانش برگشتند! حالا «مهدی مسگر» همان جوانی که روزگاری به خاطر بیکاری‌اش دلگیر بود، بی‌تاب و بی‌قرار رفتن شهید خدمت است و برای تشکر به خانه بی‌بی‌جانِ آقا سید رفته است. او خودش و همه غرفه‌دارهای «شب بازار» مشهد را مدیون شهید جمهور می‌داند و همه غرفه‌دارهای شب‌بازار، عکس شهید رئیسی را با گریه روی غرفه‌هایشان زدند.
*ماموریت مردِ با وفا با موفقیت به اتمام رسید
آقا سید دلش می‌خواست وجب به وجب این کشور را بچرخد و دانه به دانه گره‌های مردم را با دستان زحمتکش خودش باز کند. خادمی که سید محرومان بود. اما یک‌نفر بود که پا به پایش همراهی‌اش می‌کرد. همانی که دخترش می‌گوید: «روزی سه ساعت بیشتر نمی‌خوابیده». حتی بعد از شهادت! کسی که در همین چند روز گذشته از ورزقان و تبریز و بیرجند تا مشهد را با حاج‌آقا رفته تا در آخرین دیدار و وداع با مردم تنها نباشد. شهید سردار موسوی؛ این مردِ مردان ،آخرین ماموریتش را هم به نحو احسن انجام داد و تا حاج‌آقا را به مقصد نرساند و دستان خادم الرضا را به دستان امام هشتم نسپرد، بیخیال نشد. قواعد حفاظتی‌ها در خاطر ما نمی‌گنجد اما می‌گویند حتی وقتی می‌روند هم انگار باید روحشان، شخصیت را همراهی کند. این مردِ باوفا حالا که آخرین خدمتش را هم به پایان رسانده، به تهران برگشته و در قبله تهران، شاه‌عبدالعظیم حسنی در شهرری آرام گرفته است!
* امیر دیپلماسی صدای پروانه‌ها را به جهان رساند
در دنیا به کودکان مبتلا به بیماری «ای بی»، کودکان پروانه‌ای می‌گویند، چون پوست این بیماران همانند بال‌های لطیف و نازک پروانه به شدت شکننده است. زخم‌های این کودکان بسیار دردناک است و در صورت محرومیت از مراقبت‌های ویژه، زخم‌های آن‌ها تا اندام‌های داخلی نیز پیش می‌رود و مرگی دردناک را برای کودکان پروانه‌ای رقم می‌زند. تنها مرهم درد پروانه‌ها پانسمانی است که اسیر تحریم‌های ناجوانمردانه است؛ آن روزها که پروانه‌ها در ایران به دنبال گوشی شنوا، دستی برای کمک و رساندن صدایشان به گوش جهانیان بودند، امیر دیپلماسی ایران، دلسوزانه بسان مرهمی بر درد این کودکان در خانه «ای بی» حضور یافت و دست نوازش بر سر بیمارانی کشید که در کنج خانه «ای بی» صدایشان در دنیا طنین نداشت؛ مقابلشان زانو زد با صبر حوصله به حرفایشان گوش داد؛ با طمأنینه درخواست‌هایشان را برای تامین پانسمان و دارو را شنید؛ با تک تک کودکانی که در این جلسه حضور داشتند، صحبت کرد و آن‌ها را دلداری داد.
این رئیس دستگاه دیپلماسی چه کارها که برای بالا بردن سطح سیاست خارجی کشور و رساندن صدای مردم در بین‌الملل انجام نداده است، حالا مجمع عمومی سازمان ملل قرار است ۱۰ خردادماه مجلس یادبودی برای گرامی‌داشت یاد شهید جمهور ایران و شهدای خدمت ایران برگزار کند.
*حاجی کجا با این عجله؟!
اصالت، نجابت و اخلاق را یک‌جا در این مرد می‌بینید.بزرگ مردی که در مراسم تدفین فرزندش وقتی متوجه می‌شود، صندلی خودش از صندلی میهمانش راحت‌تر است، از جایش بلند می‌شود و از او می‌خواهد روی آن صندلی بنشیند. خدا حفظتان کند، تربیت خوب و نیکوی شما بود که فرزندی مثل حاج آقا آل هاشم را عاقبت به خیر کرد. مردی که در نیکویی زبانزد است. یکی از مخاطبان روایت زیر را از شهید آل هاشم برایمان نقل کرده است:
«تبریزی‌ها صغیر تا کبیرشان، حتی غیرمذهبی‌هایشان حتما چندین بار حاج آقا آل‌هاشم را دیده بودند و در دل تک تک تبریزی‌ها جا داشت. در مراسم تشییع تبریز ماشین حمل شهدا که آمد، زیاد نماند، تقریبا با سرعت رفت. . چندتا از زن و مردها داد می‌زدند که «حاجی تو هیچ‌وقت از کنار مردم با این سرعت رد نمی‌شدی بری… کجا با این عجله؟» ما بدعادت شدیم، ما عادت کرده بودیم به توجه حاجی‌مان چقدر مهربان بود. همیشه پراز مهر و محبت بود، از چشم‌هایش عشق به مردم می‌بارید.»
*هر دم از این رهگذر، رهگذری می‌رود
از آن شامگاه تلخ دی ماه نود و هشت، دیگر نمی‌توانید به کسانی که دهه شصت را ندیدند بگویید که «شما نمی‌دانید ما چه دیدیم.» اگر شما پیکر رئیس جمهور و نخست‌وزیر شهیدتان را ناباورانه به دوش کشیدید، اگر زهرخندها و طعنه‌ها به شهید بهشتی را هنگام شهادتش دیدید. اگر هر روز در رثای پیکر صدپاره‌ای که دیگر نمی‌آید مرثیه خواندید. اگر دل نگران شدید برای سلامتی قلب امامی که پاره‌های تنش را یکی‌یکی از دست می‌داد؛ امروز تاریخ، با تکرار آزمون‌های سخت، نسل جدید را به روزهای پرهیاهوی اول انقلاب پیوند زده است. خدا را شکر که هنوز رهبری هست که دلداریمان دهد: «نگران نباشید.» و آقای گلریز باز هم برایمان بخوان: «راه رجا بسته نیست گرچه رجایی برفت / ریشه به جا ماند اگر برگ و بری می‌رود.»

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

نقشه ماهواره ای اسدآباد
پیش بینی وضعیت هوای اسدآباد
بانک ملت
https://telegram.me/Avaseyedjamal