به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «آوای سیدجمال»،با حضور جمعی از همرزمان ناگفتههایی از دوران جبهه و شهادت این شهید والامقام توسط همرزمانش روایت شد.
حاضران در این میزگرد با تأکید بر ویژگیهای بارز شهید بهمنی، از جمله شجاعت، تدبیر، سادهزیستی و عشق به ولایت، خاطراتی از رشادتها و فداکاریهای این شهید در عملیاتهای مختلف را بیان کردند.
از آموزش رزمندگان تا ساخت خانه و مدرسه برای روستاییان
سردار یوسف هادیپور همرزم شهید تقی بهمنی ابراز کرد: یک هفته مانده به اول جنگ آذرمون گفت دوستان پاسگاه، من از پادگان ابوذر دارم میام، خداتان که نمرده با هر چه که دارید بروید و از پاسگاهها دفاع کنید.
وی اداد داد: به پاسگاه دادخوربرگشتیم ،طایفه نوروز فرمانده وقت آمد و دید که ما خیلی خستهایم و دو ماه آنجا بودیم ما را عوض کردند.
هادیپور افزود: شهید بهمنی مغز متفکری بود، زمانیکه از مهاباد میآمدند بین راه به روستاها کمک میکرد، ما سال۵۶ دورههای سخت چریکی را بخاطر جنگ زفار دیده بودیم دیده بودیم، سال ۵۸ روستا به روستا هم خدمات خوارو بار برده بودیم و هم کتاب، شهید فریدی خیلی دقت داشت که کتابهایی نباشد که باعث اختلاف بین اهل تسنن نباشد، سال ۵۷ شهید تقی بهمنی از قروه میآید و بعد از گرفتن دیپلم معلم میشود.
همرزم شهید تقی بهمنی ابراز کرد: شهید علیرضا و شهید بهمنی در روستای حبشی و منور تپه میرفتند و با بچهها و مردم روستا برخورد خوبی داشتند، هر دوتاشان مجرد بودند و حقوق خود را صرف خرید سیمان برای ساخت خانههای مردم، خرید هدیه به دانشآموزان و هر دو در روستا برای مردم منبع آب درست کرده بودند این بزرگترین کار فرهنگی در منطقه بود.
و از شاگردان آنها نماینده مجلس درآمد، یعنی کسایی که الان هستند که واقعاً زیر دست شهید بهمنی بودند همه کاره بودند و اینها همه از کار فرهنگی کردن است.
شهید بهمنی، معلمی که سنگر را به کلاس درس تبدیل کرد
وی با بیان اینکه اولین فرماندهای که فرمانده همه فرماندهان و پای ثابت بود شهید بهمنی بود، افزود: بعد از اینکه عراق حمله کرد در قراویز خط تشکیل دادیم ، اولین شهید ما شهید فراهانی بود سپس شهید بهمنی بود، شهید بهمنی به دلیل تسلط بچه ها را با ماشین به پای قراویز می رساند تا اینکه پرویز اسماعیلی عزت که با شهید بهمنی خیلی رفیق بود، در ۸ اردیبهشت که رزمندگان حماسه آفریدند و جلوی عراق را در پیچ اسمی و تپه تخم مرغی گرفتند و عراق نتوانست پیشروی کند.
هادیپور ادامه داد: شهید بهمنی در ۱۰ اردیبهشت که به سمت پادگان ابوذر میرفتند در بین راه میایستند که سرباز سوار کنند خمپاره درست وسط سر شهید بهمنی میخورد و شهید میشود، شهید پرویز اسماعیلی عزت خواب میبینه که شهید بهمنی بهش گفته هفته بعد مهمان من هستی، شهیدان بخاطر اخلاصی که داشتند روز شهادت خود را میدانستند، شهید بهمنی دو روز بعد شهادت شهید فریدی به وی ملحق شد اینقدر با هم صمیمی بودند.
وی از ویژگیهای شهید بهمنی گفت: هوش بسیار خوبی داشت و آموزش ها را سریع یاد میگرفت.
هادیپور افزود: شهید بهمنی سر پل ذهاب زیاد مانده بود روزی بیماری پوستی گرفت باز هم همدان نمیآمد تا اینکه برایش دارو آوردند و مصرف کرد.
وی ادامه داد: شهید بهمنی فکر فرهنگی خیلی خوبی داشت.
هادیپور دلیل نزدیکی با شهید بهمنی را همرزم بودن با وی و اینکه در آهنگری پشتیبانش بود دانست.
نبرد حماسی در سنگر بدون سقف
اصغر حاج بابایی همرزم شهید تقی بهمنی نیز در این میزگرد گفت: وقتی که جنگ شروع شد همون روز اول جنگ شهید بهمنی میره دنبال آقای آذرمون تسلیحات بگیرد که عراق پاسگاه را میگیرد، وقتی شروع میکند میخواد قصر شیرین را بگیرد متوجه میشود، که آن قسمت را گرفتند.
وی ادامه داد: توی بیمارستان دخترای اصفهانی بودند به خاطر غیرت ناموسی میگه به خاطر اینکه عراق حمله کرده باید حداقل اینا رو نجات بدیم، و همه پرستارها را در نفربر میفرستد و خود نیز با آنها از سمت گیلان غرب میآیند تا سر سه راه گیلان غرب و خود از آنجا به سر پل ذهاب برمیگردد.
حاج بابایی افزود: شهیدفراهانی به عنوان هدایت گر رزمندگان از سر پل ذهاب تا پای قراویز بود که شب چهارم شهید میشه و بعد از شهید فراهانی شهید بهمنی فرمانده میشود تا زمانی که به شهادت برسد، شهید بهمنی پای ثابت جبهه میانی سر پل ذهاب و به عنوان فرمانده عملیات سپاه همدان بود یعنی دو تا مسئولیت همزمان داشت و هر کس که تو منطقه یا تو سپاه همدان میآمد، به عنوان جانشین ایشان بود.
وی تاکید کرد: شهید بهمنی پای ثابت فرماندهی عملیات سپاه همدان بود و در جبهه میانی سر پل ذهاب به عنوان فرمانده جبهه سرپل ذهاب ایشان بود.
همرزم شهید بهمنی ادامه داد: از روز اول جنگ و قبل از جنگ یعنی توی منطقه بوده تیر کوه تمام اینها کلانتر اینها ایشان بوده یعنی سازماندهی با دست خالی و تعداد کم نیرو که در شهرک مهدیه تشکیل داد سختترین کاری بود که شهید بهمنی انجام داد.
نبرد شجاعانه با تانکهای دشمن
حاج بابایی افزود: اولین ماشین امکاناتی که آمد توی منطقه، حاج امیر هجری حاج امیر کسی بود که واقعاً سه تا لشکر را بچههای اصفهان، نبیاکرم و بچههای خودمان در سرپل ذهاب هدایت میکرد، فرمانده بود، تدارکات بود یعنی همه کارها را خودش هماهنگ میکرد تا به یه جایی برسد وقتی جبهه ثابت شد، یکی یکی مثلاً برای بچهها تعریف کرد چه کسی فرمانده دسته باشد، چه کسی فرمانده، چه کسی مسئول تدارکات باشد؟
وی گفت: پادگان ابوذر را وقتی عوض کردیم یک قبضه خمپاره کرهای هم گرفتیم یکی از سختترین شرایطی که ما تو منطقه داشتیم این بود که به ما سهمیه هم نمیدادند، چند روز قبل از جنگ سریع صیاد شیرازی را برداشتند و فرد دیگر را فرمانده ارتش غرب کشور کردند، آذرمون که فرمانده قصر شیرین بود رفت تا هماهنگیها را انجام بدهد در گردنه پاتاق با تصادف ساختگی زدنش افتاد پایین که تا الانم که الان گردنش چند سال تو آتل بود.
حاج بابایی با تاکید بر اینکه بنیصدر واقعا خیانت کار بود صیاد شیرازی برکنار میکنه و سرهنگ تودهای به عنوان هوشنگ عطاریان که بعدا توی کودتا اعدام شد، گفت: خمپاره ایرانی تازه شروع کردن ایرانی میدادن رو جعبههاشم نوشته بود شدیدالافجار یه مقداری ذخیره داشته باشید انقدر آتش این زیاد بود که لوله قبضه خمپاره سرخ میشد.
همرزم شهید بهمنی ادامه داد: یه روز صبح عطاریان آمد و شهید بهمنی باهاش برخود کرد گفت بنی صدر به ما گفته حق ندارید به بچههای سپاه تجهیزات بدهید، قبل از اینکه عراق برسه پادگان ابوذر تخلیه شد اکثرا رفتن چند تا خلبان ماندند با چند تا از تکاورای با ایمانی که محکم بودن تو این منطقه ماندند شهید شیرودی، حسین ادبیان در بازی دراز شهید شد و یه سری از بچههای ارتش انقلابی ایستادگی کردند.
حاج بابایی گفت: روز اول جنگ پادگانو تخلیه کرده بودند یکسری بچه های انقلابی مانده بودند با حسین ادیبیان قرار بود حتی بمباران کنن یعنی با موشک بزنن و فقط خودشان هم تخلیه کنن برند کرمانشاه، خیلی عجیب بود این مسئله وقتی جلسه میزان بین خودشون، حسین ادیبیان وقتی در کنار ما آمد در کارخانه آسفالت و چند نفری که ماندن اونجا واقعا به اندازه ده لشکر کار کردند، عطاریانی که خائن بود و بنی صدر به جای صیادشیرازی گذاشته بود به ما هم گفت تخلیه کنید برید.
توزیع کتاب در روستاها
وی ادامه داد: شهید بهمنی محکم جلوی او ایستاد و گفت اگر با سنگ و چوبم شده ما اینجا را حفظ میکنیم و واقعا هم حفظ کرد، نیرو های گشتی عراق زیر سنگر ما آمدند که در آن زمان شورش بود من هم مسئول گروه بودم و حمید غیبی ، شهید مومنی بودند و گفته بودند تیری خالی نکنید و اگر یک تیر میزدیم هزار تا گلوله خمپاره بر سرمان میآمد، شهید مومنی گفت عراقی دارند به داخل سنگر می آین که من گفتم حالا یک نارنجک بنداز وقتی که هوا گرگ و میش شد دیدیم جنازه با بی سیم افتاده ، که جنازه را دفن کردیم آن جا سنگر نداشتم چند تا سنگ را روی هم گذاشته بودیم.
حاج بابایی افزود: شهید بهمنی بی سیم را آورد و آقای امین پوربغار داشتیم شنود میکردن که ببینیم این مثلاً بچههای ما که اسیر شدن روز اول جنگ اینا چه بلایی سرشان آمده شهید بهمنی اینجوری اون منطقه سر پل ذهاب را نگه داشت.
وی گفت: شهید بهمنی فرمانده جبهه میانی و سپاه همدان بودند و وقتی به همدان می آمد شهید علیرضا آقای شادمانی جانشین شهید بهمنی بودند. همرزم شهید بهمنی با اشاره به اینکه شهید بهمنی پشت جبهه با منافقین درگیر بودند، تاکید کرد: خیلی شرایط سختی بود ایشان فرمانده عملیات بود.
حاج بابایی با اشاره به اینکه شهید بهمنی به شهید فریدی میگفت کتاب در روستاهای اطراف پخش کن، ادامه داد: شهید بهمنی شب که بچهها گشت میرفتیم لیمو شیرینها را که میکندیم تا جایی که بچهها میخوردند و بعد لیمو شیرینها را به مریضا میداد، بسیار به بیتالمال حساس بود یک دست لباس بیشتر استفاده نمیکرد، مسئول تدارکاتمان مهدی بیات بود که به زور یک اوورکت به شهید بهمنی داد.
دغدغه فرهنگی شهید بهمنی در کنار نبرد
همرزم شهید بهمنی ادامه داد: ۷ اردیبهشت فرمانده سپاه، فرمانده سپاه کنگاور و چند تا دادستان اسدآباد را سر پل ذهاب بردیم، شب هشتم عراق حمله کرد یه دفعه شهید احمدی آمد گفتش که فلانی برو بالا و درگیریها شدت گرفته بود، مثل مور و ملخ تانکهای عراق به جلو میآمدند.
شهید فریدی که شهید شد شهید بهمنی نوک تپه تخم مرغی رفته بود و مسلط به منطقه بود و به من گفت مهدی نار یعنی مهدی شهید شد.
وی افزود: شهید شیری یکی یکی تانکها را شکار میکرد زمانی که رفتند سمت کور موش اونجا با دوشکا هلیکوپتر را زدند به هر جوری شد هلکوپتر را جای دیگه برده بود، شهید پرویز اسماعیل ۱۸ ساله بود و با آرپیجی خودش میرفت جلو تانک ها و با آرپیجی تانکها را میزد، ساعت ۱۱ صبح کل منطقه خاموش شد شهید بهمنی برگشته بود توی شهرک، من وقتی رفتم پایین دیدم شهید بهمنی یه مقداری خمیده، گفتم کمرت درد میکنه گفتش که نه مهدی شهید شد
کمرم شکست، چون واقعاً بچههای ما زیر تانک له شده بودند، وقتی دیدم زنده بود ولی پاهاش عین گوشت چرخکشی که به سیخ میزنن و داره دعا می خوانه و به من گفتن برسان بیمارستان وقتی که رفتم اون شعبه موحدی، شکری قسم داد گفت وایسا منم از بیمارستان ببر از بیمارستان که بیرون امدم دیدم همه خلبان ها دارن گریه می کنند تعجب کردم سوال کردم چی شده گفت شیرودی هلکوپترشو زدند شهید شد.
دغدغه شهید بهمنی برای حفظ جان مردم
حاج بابایی ابراز کرد: روز نهم منطقه آرام بود و غروب روز نهم شهید بهمنی گفت اینها را ببر اینها مسئولین کشور هستند روز دهم به اسد آباد رسیدیم. محمود کتابی همرزم شهید تقی بهمنی نیز در این میزگرد گفت: چهره گشاده و خندان که همیشه به بچه ها نشاط می داد از توجه به خدمت به مردم از عشق وی به اسلام در وی نمود داشت. کتابی افزود: اولین آشنایی من با ایشان در سپاه پاسداران زمانی بود که من مسئول مدیر داخلی سپاه همدان را داشتم و نقش ستاد را اجرا میکرد.
وی ادامه داد: در ستاد داخلی بودم که جوانی را دیدم با لباس خاکی با چهره گندمگون با چهره بشاش و لبخند به من گفت حاج آقا مختاران کجا هستند و آن زمان دقیقا زمانی بود که ارتش عراق حمله کرده بود و هواپیماهای عراق فروتگاه و قسمتهایی از همدان را بمب باران کرده بودند و من با ایشان حال و احوالی کردم و گفتم خودتان را معرفی کنید وی گفت من بهمنی هستم، حاج آقا مختاران کجاست؟ گفتم رفته فروتگاه بمبهایی که عمل نکرده برای خنثی سازی پیگیری میکند.
همرزم شهید ابراز کرد: اطلاع نداشتم شهید بهمنی معلم بوده، از فعالان جبهه کردستان و در آنجا خدمت و مجاهدت کرده است. کتابی ادامه داد: شهید بهمنی رفت و بعد که به عنوان فرمانده عملیات سپاه همدان معرفی شد با ایشان بیشتر آشنا شدیم، و در اولین اعزام بنده در جبهه سر پل ذهاب خدمت ایشان رسیدم، ایشان فرمانده محورمیانی سر پل ذهاب بود و حقیقتا محور میانی سر پل ذهاب یکی از جاهای بسیار مهم و حساس بود که اگر سقوط میکرد پادگان ابوذر محاصره میشد و سرپل ذهاب از دست میرفت و قطعا نیرو ها باید به گردنه پاتاق میرفتند.
وی گفت: این که محور چگونه به وجود آمد در کتاب خین سردار همدانی اشاره شده که وقتی عراق حمله کرده بود در آنجا سردار همدانی با تعدادی از برادران سپاه که میروند، سردار همدانی با تجربیاتی که داشته به شهید مهدی فریدی و نعمت کتابی می گوید بیاید قله اول را بگیریم که آن قله با تعداد محدودی که بوده گرفته میشود.
همرزم شهید بهمنی افزود: محمود فریدی که آنجا حضور داشته واقعه رفتن روی قله و مقاومت محور میانی قرار می گیرد و بنده در آن جا خدمت شهید بهمنی رسیدیم با روحیه و مجاهدت ایشان آشنا شدیم و با این همه فداکاری و تدبیر ، ما شاگرد کوچک وی هم نمیشویم و در آنجا تدبیر بزرگ وی را در دیدم.
وی گفت: شهید بهمنی با سردار ادیب به عنوان یکی از افسران انقلابی ارتش که دلسوز مبارز و معتقد بود باهم در محور وحدت پیدا کردند و با هم کار کردند با هم خون دلهای منطقه که ناشی از بی تدبیری آقای رئیسجمهور بنی صدر و فرماندهان از جمله سرهنگ ستاران بود را می خوردند، و در عین حال با هم محور را حفظ میکنند و در مقابل عراقیها میایستند.
شجاعت در برابر کمبود سلاح
کتابی ادامه داد: در پاوه سنندج آموزشهایی دیده بودیم، در آنجا خمپاره ۱۲۰ داشتیم که ۱۱ گلوله سهمیه داشت و با سختی از ارتش گرفته میشد، یکی از برنامههایی که شهید بهمنی برای ما قرار داد این بود که گرای دیده بان ارتشی را میگرفتم و شهید بهمنی شلیک میکرد و این ۱۱ سهمیه خمپاره به عنوان آتش محور ما برای عراقیها بود، در صورتی که عراقیها بدون محدودیت چه صبح و چه بعدازظهر هم از بازی دراز هم از قلههای بعدی شلیک میکردند.
وی افزود: شهید بهمنی ما را بسیج میکرد ۱۱ گلوله خمپاره را سر ظهر بزنیم و برای من سوال شده بود که چرا سر ظهر بزنیم بزاریم بعداز ظهر بزنیم شهید بهمنی به من گفت عراقیها سر ظهر میرن برای ناهار و من الان میزنم که تلفات بگیرم تا بدانند اینجا جای اینها نیست، و به جهت محدودیت نفرات که داشتیم هر کس هر توانی داشت انجام میداد برای شناسایی می رفتیم، پای خمپاره میایستادیم، در سنگرها بودیم گاهی آرپیجی برای شکار هلکپترها میگرفتیم و هر کار تدارکاتی انجام میدادیم. کتابی گفت: با تدبیر شهید بهمنی با پوشش گیاهی استتار میکردیم و برای گشت و شناسایی پشت سنگرهای عراقی میرفتیم، در یکی از گشت و شناسایی ها بنده، شهید بهمنی و پور ویسی یکی از ذخیره های سپاه در باغها رسیدیم، صدای صحبت عربی را شنیدیم در این لحظه با احتیاط موضع گرفتیم و پنهان شدیم دیدیم که نه خانوادههای قصر شیرینی هستند که به سمت ایران میآیند و آنها راهدایت کردیم.
نفوذ به پشت خطوط دشمن برای جمع آوری اطلاعات
همرزم شهید بهمنی افزود: هلیکوپتر عراقی آمدند، ما در دشت ذهاب به سمت کوره موش که در آنجا هم تانک داشتیم هم نفربرهای ارتش بودند مستقر بودند، هلیکوپترهای عراقی میآمدند تقریبا بالای قراویز از اونجا تانکها رو شکار میکردند، با شهید بهمنی به یکی از اون شیارهای تپه مقابل قراویز رفتیم آنجا سنگر گرفتیم و یکی از تدبیرهایی که شهید بهمنی کرد گفت با آر پی جی بایدهلیکوپترهای عراقی را بزنیم، وی با وجودی که فرمانده بود و محور دستش بود این کارها را انجام می داد و میگفت نباید بگذاریم از ما تلفات بگیرند و خسارت بزنند.
کتابی با اشاره به اینکه یکی از کارهایی که شهید بهمنی می کرد با وجود که فرمانده بود و هیچ انتظاری ازش نبود این بود که خیلی کم میخوابید و خیلی هم کم غذا میخورد در عین حالی که یک بدن نحیفی داشت، افزود: اما انرژی عجیبی داشت اصلا ما تعجب میکردیم که با کم خوابی کم خوراکی اما مثل یک فرد پا به رکاب و پر انرژی حرکت می کرد. وی گفت: شب میدید بی سیم چی پای بیسیمه میگفت تو برو استراحت کن من هستم، روحیه ایثاری که نسبت به بچهها داشت یا مثلا چند بار دیدم تو خط روی تپه تخم مرغی یه دفعه بیسیم میزدند که آقا ما آب نداریم خودش بلند میشد دبه آب رو پر میکرد میگذاشت رو دوشش و میبرد.
کتابی ادامه داد: چند بار دیدم که شهید بهمنی با سروان ادیب توی صحبتها و نشستهاشان خیلی با هم رفیق وار و خیلی صمیمی مینشستن تبادل نظر میکردند، در منطقه با ماشین میرفتیم شهید بهمنی چقدر دقت میکرد چقدر تذکر میداد برای اینکه ماشین تند نره که بیتالمال حفظ شود.
شکار هلیکوپتر عراقی با آرپیجی
وی ادامه داد: شهید بهمنی به عنوان فرمانده پرتلاش در دل بچهها جا داشتا همیشه تبسمی به لبش داشت که این تبسم نه تنها خستگی او را نشان نمی داد بلکه خستگی را از تن بچهها بیرون میکرد، یکی از ویژگیهای شهید بهمنی این بود که در جبهههای جنگ، در بحث نظامی، کار فرهنگی، اجتماعی خیلی از اوقات یه زوجهای رفیقی هستند که انگار یک روح دارند ولی در دو بدنند، ممکنه خیلی از دوستان اینجوری با هم باشند در جبهه جنگ ما اینو داشتیم و این در واقع خیلی اثرات خوبی داشت مثلا شهید بابایی با شهید مظاهری با هم رفیق بودند یا شهید حجازی با شهید ترک، شهید بهمنی با شهید فریدی و عجیب بود اصلاً شهید فریدی جای دیگه بود شهید بهمنی جای دیگه اما اینها در اون مسئولیتی که در عملیات سپاه داشتند که شهید بهمنی فرمانده عملیات شد و مهدی فرجی شد معاونش و اینها چنان رفیق و شفیق بودند که در اجرای عملیاتها از هم سبقت میگرفتند.
همرزم شهید بهمنی ادامه داد: در همدان شاهد این قضیه بودم یک جریانی پیش آمد یک فرد خاطی و لات و خطرناکی بود و میخواستن او را دستگیر کنند من دیدم تو اتاق آقای فریدی میگه من میرم آقای بهمنی میگفت من میرم بعد اینا همین بحث را داشتند، آقای بهمنی به من گفت که فلانی تو یه چیزی بگو من گفتم که آقای فریدی فرمانده دستور میده اجرا کن دیگه شهید فریدیم خیلی بامزه یه پایی چسباند و گفت آه خبردار چشم فرمانده اما اجازه بده من برم خلاصه هر دو با هم رفتند، در عملیاتها و پیگیری ماموریتها باهم صمیمی بودند.
دقت و تذکرات شهید بهمنی در صرفه جویی از اموال عمومی
وی ابراز کرد: روز نهم اردیبهشت ماه حرکت کردم از همدان غروب اردیبهشت رسیدم سر پل ذهاب، محدودیت نیرو و چقدر شرایط سختی بود ما مقری که داشتیم عقبهای که بچهها استراحت میکردند یه پنجرهای بر خیابان داشت وارد کوچه ای میشد و از در اصلی وارد مقر میشدیم من رسیدم کنار پنجره دیدم که از بالای پنجره حصیری که سایه اندازه تا نصفه بریده شده بعد یکی دو تا از اون نیهای حصیر گذاشتن تا اون نصفه حصیر وپایینش آتیش زدن فهمیدم کار دشمنه، غروبم شده بود تاریک میشد دقیقاً وقتی آتیش می گرفت کاملا دود آتشش در مقر نمایان میشد و اونها با خمپاره مقر را میزدند، آتش را خاموش کردم و بی سر صدا رفتم توی مقر ، دیدم که حدودا ۲۰ تا ۳۰ نفر از نیروها هستند و آقای بحرینی هم از بچههای فرماندهان گروه ملایر اونجا بودند، دیدم که خیلی بچهها خستهاند اصلاً انگار که طوفانی شده لباس خاکی سر و صورت خاکی، خستگی همه رو گرفته و من از اتفاقی که افتاده بود بی خبر بودم سوال کردم چی شده توضیح دادند عراق حمله سنگینی کرده و قراویز و تپه مجاهد سقوط کرده و تعداد از بچهها شهید شدن از جمله شهید فریدی هم در تپه مجاهد شهید شده است.
کتابی گفت: متوجه شدم عملیات حمله عراق حمله بسیار سنگین بوده این صحنه رو که من دیدم شروع کردم برای اینها صحبت حماسی کردیم که آقا باید از انقلاب دفاع کنیم و الحمدالله خوبم شد تقریباً بچهها چون ما رو میشناختن قبلاً هم با هم بودیم به لطف خدا یک تغییرات روحی شد و گفتم آقای بهمنی کجاست گفتن که صبح میاد ما شب استراحت کردیم صبح تقریبا ساعتهای ۸ شهید بهمنی با آقای تجاری با سیمرغی که در اختیار داشتیم آمدند مقر،شهید بهمنی همیشه لبخند بر لب داشت شاداب و بانشاط بود.
دیدگاه شما