چندي پيش براي شركت در يك جشن نامزدي دعوت شدم. با كمال ميل دعوت را اجابت كرده و به مهماني رفتم. جشن در منزل عروس خانم برگزار شد و مهمانها يكي پس از ديگري از راه رسيدند و صاحبخانه با خوشرويي به استقبال يكايكشان آمد. مراسم به بهترين شكل ممكن برگزار شد و موجي از شادباش و آرزوي خوشبختي نثار عروس و داماد گشت. فرداي آن روز كه براي سپاسگزاري و پوزش از زحمات با صاحبخانه تماس گرفتم، خلاصه پس از تعارفات مرسوم از سر درددل گفت: «بيچاره فرشهاي دستبافم، دو هفته از شستوشوي آن نميگذرد؛ رنگش هم روشن است...»
حرفهايش چنان جرقهاي در ذهنم زد كه از فرط تب و تاب آن، جملات ديگر بنده خدا را نشنيدم و نفهميدم چگونه خداحافظي كردم و مثل تشنهاي در طلب آب، قلم برداشتم و اين بيت زيباي مولانا را روي كاغذ نوشتم:
خلق را تقليدشان بر باد داد
اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد
و با خود انديشيدم كه به راستي اين تقليدهاي بيانديشه و نيمه كاره چهها كه بر سر فرهنگ اين مرز و بوم نياورده است! غرضم نفي هيچ فرهنگ و تمدني نيست چرا كه هر ريشه و پيشينهاي در جايگاه خود قابل احترام است، تنها ميخواهم با گريزي نرم و خزنده بر تاريخ سرزمينمان اين گونه تقليدهاي صرف را زير يك علامت سؤال بزرگ ببرم و با چند سؤال كه همواره از خود ميپرسم، اينگونه طرح مسئله نمايم:
«ايراني، از ايران چه ميداني؟ از ريشه و پيشه و انديشه پدرانت؟ از آئين و ميراث مذهبي سرزمينت؟ از تمام پاكيها و نيكيهاي نياكانت؟ از آب و آتش پليدي زداي شرع و دينت؟ از داشتهها و بودههاي پيشينت؟ و از پيشينهات چه ميداني؟ چيزي از شرق پژوهاني كه در سفرنامههاي خود پاكيزگي ايرانيان و رسم نيكوي خانهتكاني را ستودهاند، شنيدهاي؟
تا به حال به ذهنت خطور كرده است كه كلمه بيگانه «پاسيو» همين پاسيويي كه در خانههاي نوساز ديروز و كلنگي امروز هنوز آثاري از آن باقي است، از واژه ايراني و كهن «پادياو» برگرفته شده است؟ (پادياو، محل تميز كردن بوده و در مساجد به آن وضوخانه گفته ميشده است.) و بعدها همين واژه به زبان فرانسوي رفته و به «پاتيو» تبديل شده و در بازگشتي دوباره به زبان فارسي به صورت «پاسيو» درآمده است.
شايد كمتر كسي بداند كه ايرانيها بيش از 3 هزار سال پيش در شهرهايشان حمام عمومي داشتهاند و ساخت نخستين حمام تاريخ به جمشيد، پادشاه پيشدادي منسوب است و در تخت جمشيد نشانههايي از وجود حمام در آن روزگاران پيدا شده است و باستانشناسان بر اين عقيدهاند كه ساخت حمامهاي عمومي در ايران از دوره هخامنشي رايج بوده است، يا اينكه با ورود اسلام به سرزمينمان حاكمان و افراد خير در شهرهاي ايران حمامهاي بسيار بنا كردهاند و به نوشته شاردن، جهانگرد فرانسوي، كه مدتي را در دوره صفوي در اصفهان گذرانيده بود، اين شهر در آن زمان 272 حمام داشته است، اما سخن اين است كه در سرزميني كه سادهترين آموزههاي مذهبي و اخلاقياش «النظافه من الايمان والايمان في الجنه» است، در سرزميني كه پيامبر مكرمش ميفرمايد: «در ميان لباسها رنگ سپيد را برگزين كه سپيد بهترين رنگها براي جامه است»، در سرزميني كه جشني به وسعت و شكوه نوروز دارد و سال نو با پاكي و پاكيزگي آغاز ميشود و مردم آن در استقبال از بهار، دمار از روزگار هر پليدي و پلشتي درميآورند، تا ارواح پاك و فروهرهاي نياكانشان خشنود و در آرامش در نظاره اين همه پاكي، آفرينشان كنند، در سرزمين مردماني كه بهار را به دقت ثانيه لحظهشماري ميكنند و دعاي تحويل سالشان در اوج ذكاوت و هوشياري «حول حالنا الي احسن الحال» است، اسفناك است دستخوش روزگار مدرن و دهكده جهاني شدن و بيگانه از فرهنگ خود در ورطه تقليد چنان رنگ باختن كه سگ و گربه آلوده را چون عزيزي بتوان در آغوش كشيد. شايد روي سخنم بيشتر با روشنفكران باشد؛ آنها كه به جرم آگاهي بيشتر مسئوليت سنگينتري بر دوش دارند و ميبايست روشنگري كنند نه آنان كه در توهم روشنفكري به هر وسيلهاي ميخواهند از قافله تمدن عقب نمانند. ميخواهم بگويم كه شايسته است و بايسته كه با احترام به تاريخ سرزمينمان كه جشنهاي ملي و مذهبياش با رعايت كامل آداب ادب، مهمان و ميزبان را گرامي داشت، از آنچه با فرهنگ ملي و مذهبي ما همخواني ندارد، دوري كنيم و جاي تأسف دارد كه ما با چنين پيشينهاي، با كفش آلودهاي كه در كوي و برزن قدم زدهايم و از سرويس بهداشتي استفاده كردهايم، پاي بر فرهنگ خود بگذاريم و بر خانهاي وارد شويم كه حرمت دارد و مقدس است؛ بر فرش و بورياي آن نماز خوانده ميشود؛ سفره نان و ريحان بر آن مينهيم. پيران و كودكان خانواده در آن ميخوابند، راه ميروند و نفس ميكشند، فرشي كه نماد و مظهر هنر ايراني است و در پس هر گرهاش رازي نهفته و سر به مهر دارد كه روايتگر خطوط چهره و دستان زنان و دختران غيرتمند ايراني است كه به كد يمين و عرق جبينشان پشت فرشتگان عرش را به لرزه درميآورد.
پس به احترام پاكي سرزمين و نياكانمان بايسته است و نيكو كه از خانههاي كوچك خود آغاز كنيم و با يقين از درستي كردار و گفتارمان، از هر آن كس كه در ورطه ناآگاهانه اين تقليد گرفتار است، نه با جيغ بنفش كه محترمانه و آگاهانه استدعا كنيم و تمنا كه:
لطفاً با كفش وارد نشويد!
مينا نبئي
دیدگاه شما