صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . نمازگزاران ، همه او را
شناختند؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل
برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را
ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم !هرکس از شما که مى داند
امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسى برنخاست. گفت:
حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسى
برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن
نیز آماده نیستید...!!!التماس دعا
دیدگاه شما