به بهانه انتشار کتاب خاطرات "محمد هاشمی" و قرار گرفتن در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، به سراغ وی رفتیم تا با ورق زدن برخی صفحات تاریخ، نا گفته هایی از آن دوران نصیب ما شود؛ قرارمان در ساختمانی بود که گفته می شد "مرکز تحقیقات سرطان" است. خواسته یا ناخواسته، صحبت ها به سمت مسایل روز کشور هم لیز خورد و از آن جا که شنیدش برای بعضی ها خیلی جذاب به نظر می رسید، حذفش نکردیم.
وی در پاسخ به اینکه چرا پیشنهاد شهید رجایی برای وزارت خارجه را نپذیرفته گفت: «از خانواده ما یک نفر (آقای هاشمی) در نظام دارای سمت بود، دیگر سهم خانواده ما بیشتر از ایشان نمی شد چون ممکن بود برداشت شود که این حکومت نیز منجر به فامیل بازی شده است.» و شاید از همین زاویه وقتی صحبت ما به رد صلاحیت "اخوی" در انتخابات 92 رسید، لحن کلام و ادبیاتش اندکی تندتر از قبل شد و گفت: «وقتی شورای نگهبان اجازه نمی دهد آقای هاشمی کاندیدا شود که نه وجه شرعی و قانونی دارد. با این تحلیل که کف رأی آقای هاشمی 30 میلیون است و نمی توان آقای هاشمی 30 میلیونی را کنترل کنیم»، «وقتی در این مملکت و انقلاب آقای هاشمی با آن رفتار و پیشینه و سابقه، صلاحیت برای ریاست جمهوری ندارد و آقایی مثل آقای قالیباف و یا دیگری صالح می شود کاملا مشخص است که قضیه چیست.»
* هفت هشت سال بعد از واقعه 15 خرداد با توجه به فضای خفقان شدید آن دوران شما به نیویورک رفتید. تعبیرتان از نیویورک در کتاب خاطرات، این است که «آنجا را بسیار وحشتناک دیدم» دلیل این آشفتگی چه بود؟ برایمان بیشتر از آن فضا بگویید.
ظاهرا وقتی آدم وارد آمریکا میشد همه چی به روال خود بود و هرکس کار خود را انجام میداد. ولی این به دلیل اعتقاداتشان نبود بلکه به دلیل فضای امنیتی شدید و ترس از پلیس بود. نمونههای زیادی نسبت به دخالت سازمانهای امنیتی و جاسوسی در آمریکا از همان زمان در آمریکا وجود داشت و وجود دارد. به عنوان نمونه در بحث مالیات، یک فرم مالیاتی میفرستادند و شما تمام جزئیات را مینوشتی، اما چنین رفتار قانون مدارانهای در اثر این بود که نوشته بودند اگر اطلاعات غلط باشد، جریمه سنگین مالی و زندان را خواهی داشت و چون مردم میدانستند که آنها اطلاعات کامل را دارند، از ترس زندان و جریمه درست می-نوشتند.
یک شب در نیویورک برق رفت و حدود 8 ساعت خاموشی شد. در این 8 ساعت به بسیاری از مغازهها اعم از خوراک و پوشاک و... دستبرد زدند و مردم تمام مغازهها و فروشگاهها را خالی و غارت کردند. مردم نیویورک میلیاردها دلار در یک شب سرقت کردند.
* آن زمان مبارزین زیادی از ایران در آمریکا حضور داشتند چه طیف مسلمان چه مارکسیست، آیا سیستم اطلاعاتی آمریکا روی آنها نیز نظارت داشت و اعمال محدودیت و فشاری بر آنها بود؟
در آمریکا از نظر آزادی که روی آن بسیار تبلیغ میکنند، کمونیستها جمعیتشان 2 میلیون نفر بود ولی حزب کمونیست اجازه فعالیت و تشکیل سازمان نداشتند. زیرا کمونیست درست مقابل سرمایهداری است برای همین این جمعیت زیاد دو میلیون نفری اجازه هیچ گونه فعالیتی نداشتند. ولی در آن زمان بحث مبارزات ایرانیان وجود نداشت نه امام حضور داشتند و نه سایر مبارزین در مقیاسهای بین المللی خیلی به حساب نمیآمدند.
این مطلب در کتاب خاطرات نیز نقل شده است که شاهدیست برای اینکه آمریکا چگونه به ایران نگاه میکرد، یک استاد فارغ-التحصیل دانشگاه هاروارد داشتم که از گروههای متعصب بود و همیشه در کلاس باهم بحث داشتیم به من میگفت:
You radical foreign student، تو دانشجوی خارجی انقلابی (تندرو). او درسی که به ما میداد بحث ثبات سیاسی در کشورهای مختلف بود. آمریکاییها وقتی بخواهند در کشوری سرمایهگذاری کنند ضریب ثبات هر کشور را میسنجند یکی از ضرایب مهم ضریب ثبات سیاسی است. آن زمان که بزرگترین سرمایه گذاران آمریکا از جمله راکفلر به ایران آمدند که محصول این سفر هم به شهادت رساندن آیت الله سعیدی بود، آن زمان ضریب ثبات سیاسی ایران را 75% داده بودند به این مفهوم که اینگونه مبارزاتی که وجود دارد، هیچ خطری برای نظام سیاسی کشور ندارند. بنابراین ایرانیان را به عنوان مبارزین موثر مخالف نمیشناختند ولی آمارمان را داشتند.
وقتی به آمریکا آمدیم تشکلهای اسلامی بسیار کم بود، نهضت آزادی جزو مسلمانان محسوب میشد بقیه یا کمونیست بودند یا حزب توده و... آنها قویتر از ما بودند. با نهضت آزادی یک هفته نامه راه انداختیم (روحانیت و پانزده خرداد) برای اطلاع رسانی یک رادیوی محلی FMهم گرفتیم. برای آدرس روزنامه نیاز به یک صندوق پستی داشتیم، به یکی از دوستان آمریکاییام گفتم نیاز به یک آدرس داریم و چون ایرانی هستم به من سخت میدهند، او پذیرفت به نام خودش برای ما یک صندوق پستی بگیرد بعد از چند وقت آمد و گفت که با این صندوق چه کار میکنید FBI به سراغ من آمده و مرا بازجویی کردند. او گفته بود که این صندوق را همکلاسیم استفاده میکند.
FBIبه سراغ من آمد و مورد بازجویی قرار گرفتم، ما گفتیم که ما مسلمانیم و اطلاعات اجتماعی و اسلامی بین بچههای خودمان پخش میشود.
ما به عنوان انجمن اسلامی میخواستیم سمینار بگذاریم به ما فضا میدادند با اینکه محدودیت محسوس نداشتیم ولی عملکردمان کاملا تحت رصد بود. مانند داستانی که از استعمار انگلیس نقل میکنند که سفیر انگلیس در عراق دید صدای اذان میآید پرسید این چیست؟ گفتند مردم را در واقع دعوت میکنند به مسجد بروند و نماز بخوانند. پرسید خطری برای بریتانیای کبیر دارد؟ گفتند نه، گفت تا خطری برای منافع بریتانیا ندارد، اشکالی ندارد. اینها به دلیل اطمینانی که به ثبات سیاسی شاه داشتند خیلی انجمنهای اسلامی را خطر نمیدانستند.
سالیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) ماههای آخر مأموریتش در ایران طبق گزارشی مبارزین ایران را دسته بندی میکند و همه اقشار را نام میبرد و اعلام میکند که هیچ یک خطری ندارند. امام را با این عنوان مطرح میکند که «خمینی نفوذ خیلی دارد ولی ابزاری ندارد». بنابراین ایشان هم خطری ندارد. خطر نظام شاهنشاهی را فساد داخلی خود دستگاه میداند که اعضای نظام شاهنشاهی چه در میان ارتش، نمایندگان و غیره به علت فساد و زورگویی دربار ناراضی هستند و این خطریست که حکومت شاه را تهدید میکند. اردشیر زاهدی آن زمان سفیر ایران بود در واشنگتن حتی در گزارش سالیوان، زاهدی را مطرح میکند که سفیر ایران است ولی ناراضی است. بنابراین چیزی که آمریکا در مخیلهاش بود احساس خطری نسبت به مبارزین نمیکرد و از مفاسد داخل رژیم احساس خطر میکرد.
* «مبارزین بیخطر» و «حاج آقا روح الله بیابزار» به زعم آمریکا، عازم نوفل لوشاتو شدند و امام خمینی بعد از 117 روز بعد از ملاقات با نماینده فرانسه و آمریکا عازم ایران شدند. اگر از این زمان نکته نگفته خاصی به نظرتان میرسد، بفرمایید.
یک تعداد محدودی از طلاب ایرانی (حدود 10-12 نفر) پیرامون امام در نجف بودند. مانند سید علی اکبر محتشمیپور، آقای فردوسیپور، آقای املایی، سید محمود دعایی و غیره. آنها از جمله مبارزین در ایران بودند که به نجف آمده بودند. وقتی ما در آمریکا بودیم با این افراد در ارتباط و مکاتبه بودیم و اسم این افراد را انجمن اسلامی طلاب در حوزه نجف گذاشته بودیم. از این افراد یک تعدادشان به نوفل لوشاتو آمدند؛ حاج احمد آقا و پنج، شش نفر دیگر از آن طرف هم من و ابراهیم یزدی و محسن سازگارا که امروز هم جزو فراریان است از آمریکا به نوفل لوشاتو آمدیم و از ایران هم شهید مهدی عراقی آمده بودند. از اروپا کسی نمیآمد بماند؛ آقای صادق طباطبایی بود که از منسوبین امام بود و در آلمان زندگی میکرد، صادق قطبزاده بود که در پاریس زندگی میکرد، بنی صدر هم نزدیک محل سکونت امام بود، این افراد به محل سکونت امام در تردد بودند ولی ثابت نبودند. روزانه تعداد زیادی از خبرنگاران، افراد و انجمنهای مختلف میآمدند و با امام دیدار میکردند و میرفتند ولی تعدادی که ثابت خدمت حضرت امام بودیم 15- 16 نفر بیشتر نبود از جمله خانم دباغ، آقای کفاشزاده و...
دیدگاه شما