به گزارش آوای سیدجمال و به نقل ازخبرگزاری فارس، روزنامه جمهوری اسلامی در سلسله مصاحبههای خود به مناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی با حجت الاسلام علیخانی به گفتگو نشسته است. علیخانی در این گفتگو مطالبی خواندنی از مبارزات انقلاب، خاطرات زندان، نقش آیت الله هاشمی در انقلاب و درس های انقلاب گفته است که این مصاحبه در ادامه می آید:
* آشنایی با حجتالاسلام قدرتالله علیخانی
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ قدرتالله علیخانی متولد روستای خیارج استان قزوین است. وی در سال 1341 وارد حوزه علمیه قزوین شد و در سال 1342 با شروع مبارزات امام خمینی علیه رژیم استبدادی پهلوی، وارد مبارزات شد. وی در طول سالهای مبارزه بارها توسط ماموران دستگاه امنیتی رژیم دستگیر و هر بار به نحوی پس از بازداشت، ا ز دست آنها خلاصی یافت. اما در سال 1354 که آخرین دستگیری وی توسط ساواک در پی وقایع فیضیه بود، تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و به 5 سال زندان محکوم گردید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی از سوی حضرت امام خمینی مامور رسیدگی به مناطق محروم قزوین شد و سپس از سوی آیتالله مهدوی کنی به عنوان فرمانده کمیته انقلاب اسلامی در قزوین منصوب گردید. آقای علیخانی در سوابق خدمتی خود نمایندگی ولیفقیه در جهادسازندگی قزوین و همچنین ریاست بازرسی کل نیروی انتظامی را نیز دارد. وی در دورههای ششم، هفتم و هشتم مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از سوی مردم بویینزهرا و قزوین وارد مجلس شد. حجتالاسلام علیخانی در حال حاضر مشاور امور مجلس آیتالله هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند.
* شما از زندانیان سیاسی قبل از پیروزی انقلاب هستید بفرمایید در چه تاریخهایی توسط رژیم شاه دستگیر شدید؟
چندین بار دستگیر شدم که آخرین بار در سال 1354 بود که به وقایع فیضیه مربوط میشد. در دادگاه بدوی به 4 سال زندان و در دادگاه تجدیدنظر به 5 سال زندان محکوم شدم. در آن سال عدهای از طلبهها و روحانیون را بازداشت کرده بودند و بنده را نیز به عنوان یکی از سازماندهندگان آن قضیه دستگیر کردند. البته قبل از آن بارها دستگیر شده بودم اما هر دفعه با ترفندی آزاد شده بودم. بعد از حادثه فیضیه چون فشار بر زندانیان زیاد بود، مرا به راحتی آزاد نکردند. و چون به عنوان محرک دستگیر شده بودم. من اما مقاومت کردم و حتی پس از شکنجههای فراوان باز اعترافی نکردم. به همین دلیل قرار شد مرا آزاد کنند اما چون یکی از آثار این شکنجهها ضربه شدید یکی از شکنجهگران و بازجویان ساواک به نام مستعار امیری بود که با نوک کفش به صورت و دهان من زده و باعث پارگی و زخمیشدن دهان و صورتم شده بود، گفتند باید در زندان بمانی و هر وقت خوب شدی آزادت میکنیم. در این فاصله مرا از سلول به زندان منتقل کردند و دربند عمومی اوین بودم.
اینجا بد نیست که این خاطره را هم یادآوری کنم که در اوین وقتی مرا به روی تخت مخصوص شکنجه بستند و با کابلی که معمولا بکار میبردند، ضرباتی به کف پایم میزدند، از آنجائیکه امیری شکنجهگر دلپری از سخنرانیهای من در فیضیه داشت، با کفش روی سینهام ایستاد و به گونهای که تداعیگر نحوه سخنرانی من بالای سنگ کنارحوض مدرسه فیضیه باشد دستش را بالا برد و تکان داد و با تمسخر گفت: اینجا روی سنگ مدرسه فیضیه است...
البته انصاف حکم میکند که از برخی رفتارهای خوب انسانهای شریف هم یادی کنم برای مثال یکی دیگر از خاطراتم متعلق به زمانی است که برای اولین بار در قزوین دستگیر شدم و ما را به زندان قزل قلعه سابق منتقل کردند. در آنجا فردی از کارکنان زندان وقتی فهمید از قزوین آمدهام از من پرسید که آیا فلانی را میشناسم. گفتم بله. گفت میدانی که در کجا کار میکند؟ گفتم در علاف بازار قزوین. این فرد خوش را استوار پناهی معرفی کرد و فهمیدم که از اقوام آقای نادری است. یادم میآید که در روزهای منتهی به دستگیری به پسر کوچکم محمدآقا قول خرید یک دوچرخه را داده بودم و حالا بعد دستگیری نگران روحیه او بودم. با مشاهده حسن رفتار استوار پناهی از او خواستم که از طریق تماس با یکی از آشنایان شرایط تهیه دوچرخه را برای پسرم فراهم کند تا ذهن او مدتی مشغول بازی باشد و نبود من تاثیر منفی بر روحیه او نداشته باشد. استوار پناهی هم خوشبختانه این کار را انجام داد. بعدها هم با بسیاری دیگر از بزرگان در زندان ارتباط برقرار کرد و کمک حال دوستان بود. خوشبختانه ایشان همچنان در قید حیات هستند و به عنوان یکی از خدام امام رضا(ع) مشغول خدمت هستند.
در آن ایام بیرون از زندان به طلاب و روحانیون کمک میکردم. به ویژه کمکهای مالی را که از ناحیه شخصیتهایی مانند حضرات آیات هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی و کروبی و بعضی از چهرههای غیرروحانی و بازاریان و... به دست من میرسید، آنها را بین طلاب و روحانیون مبارز تقسیم میکردم. گاهی هم از طریق حضرات آیات پسندیده، منتظری، مشکینی و آملی لاریجانی (ابوی برادران لاریجانی) کمکهایی در اختیار مبارزین و همچنین خانواده زندانیان سیاسی میگذاشتم.
به خاطر دارم یک بار آیتالله هاشمی رفسنجانی اسناد بیش از یکصد قطعه زمین در سالاریه قم را توسط آقای شیخ حسن عطایی برای طلاب مبارز فرستادند و گفتند بین طلبهها و خانوادههای زندانیان سیاسی تقسیم کنید. این کار را انجام دادیم و الان که سال 1392 است بعضی از این افراد هنوز خانهها را در تملک دارند. با این مقدمه، وقتی دستگیر شدم، همراه با من برخی از این طلبههایی که به آنها کمک مالی کرده بودم و یا از وضعیت من در قم مطلع و جزء دستگیرشدگان بودند تحت شکنجه و بازجویی قرار گرفتند. من در انتظار آزادی بودم که یک روز مرا صدا کردند، تصور کردم که قرار است آزاد شوم، اما مرا برای شکنجه بردند. چون یکی از دوستان بسیار محترم که سخت شکنجه شده بود، اعترافاتی را علیه من کرده بود، من زیر شکنجه باز مقاومت کردم و زیربار نرفتم. من را با او روبرو کردند که باز نپذیرفتم. از این سد هم گذشتیم تا اینکه یکی دیگر از دوستان دستگیر شده، تحت شکنجه شدید اعترافاتی انجام داده بود. بالاخره با این موارد، بازجویان به این نتیجه رسیدند که من جزء محرکین اصلی در قم هستم و باید در زندان بمانم.
در نتیجه ما زندانی شدیم. حتی موارد قبل را هم به پرونده اضافه کردند. بعد از ماهها به دادگاه رفتیم. در دادگاه بدوی به 4 سال زندان محکوم شدم و پس از تقاضای تجدیدنظر، محکومیتم به 5 سال افزایش یافت! علت هم این بود که یکی از دوستان مرحوم پدرم در یکی از روستاهای ابراهیمآباد قزوین با رئیس دادگاه تجدیدنظر که سرهنگ آذرپوش بود ارتباط داشت. وقتی پدرم و دوستشان به سراغ سرهنگ آذرنوش رفته بودند، او از ترس متهم شدن به آشنایی با ما، به جای کم کردن 4 سال زندان یک سال هم به آن افزود!
پس از محاکمه در دادگاه نظامی، مرا برای گذراندن دوران محکومیت به زندان قصر بردند و حدود یکسال آنجا بودم. در این مدت خبر رسید که بزرگانی چون حضرات آیات منتظری، طالقانی، هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، لاهوتی و گرامی دستگیر و به اوین منتقل شدهاند. در همین ایام هم آقایان ربانی شیرازی و انواری را از زندان قصر به اوین منتقل کرده بودند. پس از چندی بنده به همراه آقایان کروبی، لاجوردی، شهید کچوئی، بادامچیان، محمدی گرگانی و زمانی از گروه اباذر، از قصر به اوین منتقل شدیم. ضمنا آقایان مرحوم عسگراولادی، شهید عراقی، امانی و حیدری را نیز از مشهد به جمع ما اضافه کردند.
* در ضمن صحبتهایتان اشاره کردید که آیتآلله هاشمی رفسنجانی از طریق فردی به نام شیخ حسن عطایی بیش از یکصد قطعه زمین با سند منگولهدار به شما دادند تا بین روحانیون و طلاب مبارز تقسیم کنید، آقای شیخ حسن عطایی که بود؟ لطفاً بطور مختصر ایشان را معرفی کنید؟
آقای شیخ حسن عطایی یکی از طلبههای اطراف اصفهان و از مبارزین بود. در تهران با مبارزینی امثال آیتالله هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، کروبی و آقایان دکتر وحید و واعظی ارتباط داشت و از فعالترین نیروهای انقلاب در جمعآوری کمکهای مالی به نفع انقلاب و مبارزین بود.
* علیالقاعده ایشان خیلی به آیتالله هاشمی رفسنجانی نزدیک بودند که سند یکصد زمین را از ایشان گرفتهاند و آنها را به اتفاق بین روحانیون و طلاب مبارز و یا خانواده زندانیان مبارز تقسیم کردید؟
بله، ایشان هم نزدیک و مورد اعتماد آیتالله هاشمی بود. ضمنا باید اشاره کنم که آقای کروبی نیز در زمینه کمک به طلاب و روحانیون مبارز و انقلابی بسیار فعال بود و با توجه به ارتباط من با ایشان، کمکهای زیادی درجهت اهداف نهضت و از طریق ایشان دریافت میکردم.
* آقای شیخ حسن عطایی هم اکنون در قید حیات هستند؟
بله
* بعد از انقلاب مسئولیتی داشت؟
خیر. ایشان مسئولیتی نپذیرفت. اما همیشه دنبال خدمت به انقلاب و مردم بود.
* از شکنجههای ساواک در زندان اگر خاطره ویژهای دارید بگویید؟
از خاطراتی که دارم و تاکنون بازگو نکردهام، همزمانی شکنجه من با شکنجه آیتالله منتظری بود. دو بازجوی جلاد و خشن با اسامی مستعار (امیری و سرهنگ سعیدی) بودند. مرا وارد اتاق کردند دیدم آیتالله منتظری را گوشه دیوار گذاشتهاند و دستبند قپانی به ایشان زدهاند و با مشت و لگد ایشان را میزدند و به او فحشهای زشت و الفاظ رکیک میگفتند. آیتالله منتظری به هیچ چیز اعتراف نمیکرد. آقای منتظری را آن زمان از تبعیدگاه به کمیته مشترک آورده بودند.
مرا با او روبرو کردند و گفتند شما از او برای آشوب فیضیه پول گرفتهاید. آقای منتظری منکر شد و من هم منکر شدم. بعد به من هم دستبند قپانی زدند و مرتب به دو طرف صورتم سیلیهای سنگین و دردناکی میزدند. به این هم راضی نشدند و با مشت به سینهام و با نوک کفش به زانو و استخوانهای پاهای من میزدند. این خاطره را از این جهت گفتم که بنده از معدود کسانی هستم که ضمن شکنجه، شاهد شکنجه آیتالله منتظری بودم.
* آغاز آشنایی شما با امام خمینی از کجا بود؟ شروع آن از چه نقطهای بود؟
در سال 1341 وارد حوزه شدم. در قزوین نقطه آغازین این قضایا آشنایی من با آیتالله موسوی خوئینیها بود که از طریق ایشان با مبارزات امام خمینی بیشتر آشنا و وارد قضایای انقلاب شدم. بعدها از طریق ایشان با آیتالله شیخ حسن صانعی و سپس با مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج احمد آقا خمینی ارتباط پیدا کردم که این آشنایی باعث ورود بیشتر بنده به جریانات سیاسی و مبارزاتی شد.
* زمانی که شما امام خمینی را به عنوان مرجع و مقتدا و رهبر خود انتخاب کردید، مراجع دیگری هم بودند، علت این انتخاب چه بود؟
مهمترین علت انتخاب حضرت امام به عنوان مرجع و رهبر، تأیید اعلمیت ایشان از ناحیه بسیاری از علما و صاحبنظران و مدرسین و همچنین ویژگی شاخص ایشان در روحیه آزادگی و ظلمستیزی و آگاهی به مسایل زمان و زبان دل مردم و از همه مهمتر شجاعت ایشان بود. بنابر این طبیعی بود کسانیکه در عرصههای سیاسی و مبارزاتی فعال بودند به چنین شخصیتی گرایش پیدا کنند.
* چنانچه از روزهای پرشور انقلاب در سال 57 خاطرهای دارید بفرمائید:
در همان روزهای اوج انقلاب یک روز از طرف آیتالله پسندیده برادر حضرت امام، به همراه آیتالله موسوی قافلهباشی که مقسم شهریه امام خمینی بود مامور شدیم از قم به قزوین برویم و به خانواده شهدا و مجروحین انقلاب در قزوین کمک کنیم. نظامیان شاه به مردم قزوین حمله کرده و تعدادی را شهید و مجروح کرده بودند. از قم آمدیم تهران که مصادف با روز فرار شاه یعنی 26 دی ماه 57 بود. در میدان انقلاب مردم در حال پایین کشیدن مجسمه شاه بودند. یک افسر ارتش که سوار ماشین ارتشی بود و کاری نمیتوانست بکند ما را دید و در شرایطی که شاهد شادی مردم بودیم با عصبانیت خطاب به ما گفت: آخوندها، دیدید شاه به مردم ظلم کرد و سرنگون شد. شما هم اگر به مردم ظلم کنید به همین بلا دچار میشوید.
خاطره دیگرم هم خواندن پیام امام خمینی بر روی تانک نظامیان در قم در ایام حکومت نظامی و اوج خفقان و سرکوب بود. امام خمینی پیامی را خطاب به آیتالله هاشمی رفسنجانی، مهندس بازرگان و مهندس کتیرایی برای منطقه نفتی خوزستان صادر فرموده بودند که بروند و اعتصاب کارگران شرکت نفت را بشکنند و پالایشگاهها را راهاندازی کنند. این پیام از فرانسه تلفنی برای منزل آقای موسوی قافلهباشی خوانده شده بود. آن پیام را به من دادند و من هم که در راهپیمایی خیابان آذر قم که تانکهای زیادی نیز در آن خیابان برای ایجاد رعب و وحشت مردم، طلاب و روحانیون مستقر کرده بودند شرکت کردم و به دوستانم گفتم من چنین پیامی از امام به همراه دارم و آنها به من گفتند اگر بتوانی از بلندگویی برای مردم بخوانی خوب میشود. به یکباره تصمیم گرفتم بالای یکی از تانکهایی که در مسیر مستقر شده بود بروم و اعلامیه را از آن بالا برای مردم بخوانم. در شرایطی که هر لحظه امکان شلیک توسط نظامیان وجود داشت با کمک مردم و یا علی یا علیگویان به بالای تانک رفته و با یک بلندگوی دستی اعلامیه امام را خواندم. از همان بالا آقای امام جمارانی را دیدم که به درختی تکیه زده بود. با ایشان از قبل آشنا بودم که معمولا از تهران به قم میآمدند. وقتی از تانک پایین آمدم ایشان جلو آمد و مرا بوسید و گفت: وقتی بالای تانک رفتی و شروع به خواندن اعلامیه کردی، گفتم هر لحظه ممکن است تو را با تیر بزنند.
* برای حفاظت از انقلاب، چه راهکارهایی به نظرتان میرسد؟
ببینید انقلاب در هر کشوری که اتفاق میافتد یک زمینه اجتماعی دارد، ما نمیتوانیم دائماً یادی از انقلابمان کنیم اما ریشههای آن را فراموش کنیم، این انقلاب ثمره مطالبات مردم مسلمان ایران بود، مردمی که میخواستند کرامتشان حفظ شود، نظر آنها هم در پیشبرد امور به شکل عملی لحاظ شود و در قدرت مشارکت داشته باشند و از همه مهمتر علاوه براینکه دینشان حفظ شود دنیایشان هم آباد شود.
بنابر این امروز اگر میخواهیم همچنان انقلابی باشیم انقلابی بودنمان باید در جهت تحقق آن مطالبات باشد نه اینکه با حرف و عملمان هزینهها را برای مردم افزایش دهیم.نکته دیگر اینکه ما به عنوان یارانی که امام را در آن زمان و به عنوان یک رهبر تمام عیار درک کردیم از ایشان آموختیم که در همه امور باید مردم را به عنوان ولینعمت در نظر داشت و ادبیات هم باید ادبیات محبت و متانت باشد و یکی از دلایلی که بنده پس از انقلاب متوجه مسئولیت کارهای خدمترسانی به مردم بودم همین مساله بود. نکته سوم هم اینکه این انقلاب یک میراث ماندگار و ارزشمند است باید قدردانش بود، باید مفاهیم آن را متناسب با شرایط و پیچیدگیهای روز متحول کرد و از همه مهمتر قدردان آنانی بود که با نثار جان و عمر و آبروی خود برای این انقلاب زخمت کشیدند تا آنرا بدست بنده و شما بدهند.
در نهایت هم این را بگویم که معتقدم صداقت و پاکی نیتها و فداکاریهایی که در جهت پیروزی انقلاب بکار گرفته و هزینه شد همواره حافظ این انقلاب خواهد بود و دیدید که چطور وقتی بعد از سه دهه به تدریج برخی رفتارها شدت گرفت و فضای توهین و تخریب بالا گرفت و بسیاری از بزرگان انقلاب را هدف قرار داد، باز هم عنایت خداوند شامل حال انقلاب شد و با پیروزی دولت یازدهم و حمایت مردم دوباره فضای نسبتاً مناسبی حکمفرما شد.
دیدگاه شما