محمدرضاحکیمی
چگونگی زندگی سید در ایران، درگیری او با قدرتهای آن روز ایران، حضور او در نجف، نامه های او به علمای شیعه، نامه ی او به مرجع شیعه در آن روز، میرزا محمدحسن شیرازی،(1) تعبیرات سید نسبت به «مرجع تقلید» در آن نامه: «پیشوای دین، پرتو درخشان انوار ائمه...»،(2) تعبیرات سید در نامه ای که برای علمای ایران نوشته و به عنوان «حمله القرآن» معروف شده است،(3) اینکه به آسانی می توانسته است علمای شیعه ایران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد، و به آنان امر و نهی و انتقاد و پیشنهاد کند و... این همه معلوم می دارد که در شیعه بودن او تردید کردن روا نیست.
آیا این امرکه ناصرالدین شاه، دوبار او را برای اصلاح امور و ارشاد افکار، به تهران دعوت کرده است(صرف نظر از اینکه بعد به دلیل نشر مسائل روشنفکرانه از ناحیه ی سیدجمال نتوانسته است اورا تحمل کند) چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ آیا ناصرالدین شاهی که «تکیه ی دولت» می ساخته و به پای روضه ی امام می نشسته، می توانسته است، از یک علم سنی - آن هم در دو نوبت مختلف - دعوت کند، تا بیاید و اوضاع کشور شیعی و مردم شیعه ی ایران را سروسامان دهد؟ باری، اگر سید جزوعلمای شیعه نبود و مذهب او برای مردم ایران - چه عالم و چه جاهل، چه مقام رسمی و چه غیررسمی، چه طلاب و چه مردم بازار - جزو قطعیات نبود، نه تنها ناصرالدین شاه نمی توانست او را به عنوان «مصلح دینی» به ایران دعوت کند، بلکه به هنگام مخالفت با او نیز دچارهیچ هراسی نمی شد - با اینکه شد - و می توانست به استناد اختلافات مذهبی (و مثلاً اینکه سید می خواهد ایران را به سوی مذهب سنی بکشاند و امثال این سخنان) او را از نظرها بیندازد، چون می نگریم که درباره این گونه مردان بزرگ و هدفهای آنان، به منظور منحرف ساختن اذهان نسبت به آنان و منصرف کردن افراد جامعه از پیروی آن اهداف پاک و عالی، از وارد کردن هرگونه اتهامی نیز مضایقه نمی شود، تا چه رسد به اینکه در مورد کسی واقعیتی وجود داشته باشد، واقعیتی که می توان با آن، دست کم، عامه ی مردم را نسبت به پیشوایی کم توجه کرد، مثل همان تکیه کردن بر سنی بودن در موردی که مانند ناصرالدین شاه کسی و عمالش بخواهند سیدجمال را بکوبند.
نمی خواهم بگویم مبادله ی نظر میان علمای شیعه و سنی درطول تاریخ اسلام، یا درآن ایام وجود نداشته است، نه، ابداً این را نمی گویم. چه این رابطه بوده است و خوشبختانه اکنون نیز هست، و حتی در اجازت حدیث و تحصیل علم علمای مذاهب اسلام به یکدیگر مراجعه می کرده اند و می کنند، و تألیفات یکدیگر را می خوانده اند و می خوانند. بلکه می خواهم بگویم اگر در آن روزگار، حتی شبهه ی غیر ایرانی بودن و سنی بودن؛ درباره ی سید- در میان ایرانیان - وجود داشت، کارگردانان حکومت آنروز ایران می توانستند همین امر را برای ایجاد بلوی علیه سید، بزرگترین دستاویز قرار دهند، و ناصرالدین شاه می توانست، از جمله، با چنگ زدن به همین اختلاف مذهبی او را از خود دور کند و بدنام هم نشود، و از دست سید و انقلابی را که ازپی می نهاد بیاساید. اما می بینیم که چنین نیست، بلکه رفتار او در کار مخالفت با سید، رفتار کسی است روباروی شده با مقامی که جامعه ی ایران - از خرد و کلان و عالم و عامی- او را به عنوان یک عالم دینی و اجتماعی قابل اعتماد می شناسند. همین گونه رفتارعلما و طلاب ایران، در برابر سید نیز حاکی است از نفوذ کامل وی درآنان، و اینکه او را به عنوان مصلحی برخاسته از میان خود تلقی می کرده اند.
حتی باید گفت، دیگرتهمت هایی نیز که در باب مبادی دینی و جزآن به سید زده اند و تاکنون نیز می زنند،(4) همینگونه است یعنی اتهام است و الصاق. و این اتهامات از سوی مستشرقین است،(5) یا کسانی همقصد و همغرض با آنان، و غرض از این کار پوشیده نیست.
پس نگرش گذرا، به کار و کارنامه ی زندگی سید در ایران، بس است که باچشم پوشی از دیگراسناد و مدارکی که به ویژه در سال های اخیر به دست آمده است- دلیلی قاطع باشد بر مذهب او. و همین نگرش نزد کسی که با این مسائل آشنا باشد و اندکی بیندیشد، برای از میان رفتن این غائله ی واهی بر سرمذهب سید بسنده است. آیا در میان ملتی مذهبی چون ایرانیان، می شود کسی تا این اندازه نفوذ راستین داشته باشد: بیداری همگانی را سبب شود، عالمان را تهییج کند، طلاب را بشوراند، روشنفکران را برانگیزد، به نویسندگان و ادیبان و خطیبان و شاعران جهت دهد، با قدرتهای مسلط در اقتدار، غرورهای باطل را خرد سازد، با انبوهی ازخدعه ها و نیرنگهای سیاسی پنجه نرم کند، ناصرالدین شاه را به دست وپا بیندازد، مرجع تقلید را به اصدارفتوی (بلکه «حکم») وادارد و...و با اینهمه، با مردم هم نژاد و هم مذهب نباشد؟ آیا ممکن است کسی این همه کار را در کشوری چون ایران، آنهم به عنوان یک «عالم دینی» و سید «سلاله ی علی» انجام دهد، و با این چگونگی، از نظرمذهب، جعفری نباشد، و مثلاً حنفی یا شافعی یا مالکی یا حنبلی باشد؟ آنان که در میان طلاب زندگی کرده اند می دانند که این قبیل چیزها برآنان پوشیده نمی ماند. بنابراین امری در حدود محال است که سیدجمال الدین شیعه نباشد و - به گونه ای که اتفاق افتاده است و با اختصار بدان اشاره شد - بتواند بی سروصدا و بدون هیچ گونه مناقشه وگفتگویی درباره ی مذهب او، سالها با علما و طلاب در ایران، و علما وطلاب شیعه در خارج ایران مجالست و معاشرت کند و با آنان سروسر و تبادل نظر و تعاون عملی، در راه مبارزه با استعماردامنه دار داشته باشد، و با آن چگونگی وگستردگی که یاد شد درتماس و رابطه و کشمکش و صلاح اندیشی و اشتراک در اقدام باشد.
پس بدینگونه روشن است که عدم اصرار سید درباره ی تعیین مذهب خویش، در سفرها و درگوشه و کنارممالک اسلامی، وگاه ایجاد شبهه در این باره، این همه مربوط است به سیاست آن روز او، در زمینه ی مقبول واقع شدنش در نظر همه ی ملتهای اسلامی، تا بتواند مقاصد دینی و اجتماعی خود را راه پدید آوردن «اتحاد اسلام» و نشر آزادی و کوبیدن استعمار به ثمر برساند، و از طرف ایادی و عوامل استعمار، از ناحیه ی مسائل مربوط به اختلافات مذهبی، حتی الامکان مصون بماند.
در اینجا استناد نمی کنم به مطلبی که برخی از عالمان بزرگ اظهار کرده اند، از جمله علامه سید محسن امین عاملی،(6) و آن مطلب، «اصاله التشیع» است در علویین، یعنی اینکه اصل درباره ی مذهب سادات و علویان، تشیع است، مگر خلاف آن به دلیل ثابت شود. باری با صرف نظر از این مطلب، در اینجا به مناسبت، دو استناد را، از محقق متنبع، سید محمد محیط طباطبائی که درباره ی زندگی سید تحقیقات بسیار دارند - نقل می کنم.
استناد اول
«شیخ عبدالقادر مغربی، یکی از دو مرید باقیمانده دوره ی زندگی سید، که فیض ملاقات او را دریافته اند، برای ملامت سرمحمد ظفرالله خان - پس از آنکه مسأله وزارت امورخارجه ی پاکستان را در راه حفظ عقیده ی مذهبی خود ترک کرد- توسط منیر حصنی دمشقی به او چنین پیام می فرستد: «تو که عمر را در کار سیاست گذرانده ای و سرشناس جهان شده ای، چرا به اندازه ی سید جمال الدین شیعه ی ایرانی، سیاستمدار نشدی که وقتی عقیده ی مذهبی و جنسیت سیاسی خود را مانع از پیشرفت کار خود دید، خود را افعانی خواند و با حنفی ها که طبقه ی حاکمه ی دستگاه خلافت عثمانی بودند بظاهر هم عقیدگی اظهار کرد».(7)
استتاد دوم
«مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطا، از قول پدرش شیخ علی کاشف الغطا - که مدتها در اسلامبول با سید معاشر بوده و درعراق نیز نسبت به اصل و جنس او معرفت داشته است - نقل می کرد که موقع توقف مرحوم شیخ علی (پدر کاشف الغطا) در اسلامبول و شرکت در مجالس و محافل افادات سید، همه ی خواص یاران او می دانستند که از جامعه ی شیعه ی ایران برخاسته، و برای چه اظهار تسنن و افغانی بودن می کند».(8)
نظریه ی شیخ آقا بزرگ تهرانی
اصل دیگری که درباره ی مذهب سید، قابل توجه است این است که علامه ی محقق، شیخ آقا بزرگ تهرانی،(9) که به شناخت احوال عالمان شیعه و معرفت تألیفات وآثار زندگی آنان معروف است، و بیش از70 سال در این باره جستجو وتحقیق کرده است و در این رشته متتبع و مرجعی است کم مانند، سید جمال الدین را، در بخش مربوط به قرن چهاردهم، از کتاب «طبقات اعلام الشیعه»- که چنانکه ازنامش پیداست ویژه ی گزارش زندگی عالمان شیعه است - ذکر کرده و شرح حال او را زیرعنوان «السیدجمال الدین الهمدانی - الشهیر بالافغانی» (سید جمال الدین همدانی، شهرت یافته به افغانی) آورده است. و پس از ذکر نسبت او تا امام زین العابدین، علیه السلام، او را با این تعبیر معرفی کرده است: «من اعاظم الفلاسفه و کبار رجال الشیعه المصلحین» (=در شمار بزرگترین فیلسوفان و از مصلحان بزرگ شیعه).(10)
می دانیم که شیخ آقا بزرگ تهرانی، با اواخرعمر سید همزمان بوده و از سن ده سالگی (1303هـ.ق) وارد جامعه ی طلاب شده است،(11) یعنی افزون از10سال بیش از رحلت سید. قطعاً در این سنین، در حوزه های روحانی، درباره ی سید سخنان بسیار می شنیده است و از چگونگی و واقعیت حال او - که نمی شده است بر طلاب پوشیده ماند - اطلاع می یافته است. نیز می دانیم که شیخ آقا بزرگ، به سال 1315 هجری قمری، به نجف رفته و به محضر علمای نجف رسیده است، از جمله عالم ربانی و رجالی معروف، حاج میرزا حسین نوری که خود از استادان مسلم و متخصصان بزرگ رشته ی علم «رجال» بوده است و معاصر سید جمال الدین. سال فوت نوری، 1320هجری قمری است - و به احتمال قوی، نظر فوری را درباره ی سید شنیده بوده است. نیز در آن تاریخ، قطعاً شیخ آقابزرگ کسان چندی را دیدار می کرده و می دیده است که نه تنها از دور و نزدیک از احوال سیدآگاه بوده اند، بلکه حضور او را در نجف (حدود سالهای 1270 ه.ق)درک کرده بوده اند و می توانسته اند اطلاعاتی از طریق عیان و حس (نه نقل و حدس) دراختیار وی بگذارند. بنابراین هنگامی که او سید را - بی هیچ قید احتیاط - در شمار شیعه می آورد، با این همه نزدیکی و پیوستگی و زمینه ی اطلاع و امکان شناخت، و با تعیین صریح موضوع کتاب، جای بحثی درباره ی مذهب سید باقی نمی گذارد.
حاج سیاح محلاتی نیز که با سید معاصر بوده وخدمت او را درک کرده است چنین می نویسد:
«در ظرف این سال (1303هجری قمری)، آقا سید جمال الدین که مشهور به افغانی شده، و در عالم فضل و علوم و کمالات انگشت نما و اعجوبه ی دهر است به ایران تشریف آوردند. این آقا سید جمال الدین از اهل اسدآباد همدان است که از طفولیت هوش غریبی داشته و از عجایب بوده، بطوری که اکثر مطالب رایکدفعه مطالعه یا استماع می کرده برای حفظ او کافی بوده، در عالم سیاست و غیرت اسلامیت و محبت بشریت از بزرگان عالم است. این شخص بزرگوار در نطق و قوه ی بیان و اقامه ی برهان چنان است که یک مجلس ملاقات او و استماع بیانات او، برای انقلاب عقاید و امور یک مملکت کافی است. خداوند به او یک قیافه ی جذابی داده که ممکن نیست شخص بیغرضی او را ملاقات کرده و مجذوبش نگردد. به اعتقاد من مدح امثال من در حق او قدح است. اشتهار او به قدری است که کتابها در شرح حال او، برای ترجمه ی حال او، نوشته شود. اگردر چنین عصری که حکما و بزرگان عالم محل توجه شده و از حد معمولی اعصار زیادترند، ده نفرشمرده شود، اول یا دوم ایشان این بزرگوار است. اما سبب اشتهار او به «افغانی» این است که مدتی در افغانستان مانده... آقای سید جمال الدین برای اینکه در بلاد عثمانی و ممالک اسلامی که اکثرمذهب اهل سنت دارند، به اسم تشیع، منفور نشده، در «اتحادیه اسلام» که «وجهه ی همت او» بود و در«نجات دادن ممالک اسلام» بتواند کار کند، از عمامه ی سفید استفاده می کنند، و در ممالک شیعه از عمامه ی سیاه که نشانه ی سیادت ایشان است. این بزرگوار را در مصر و در اروپا دیدیم و اردات داشتم. در بیست و سوم شهرذیقعده ی سنه ی 1303قمری(شهریور 1265شمسی)، تلگرافی ازبوشهر از حاجی احمد معروف به کبابه ای، به من به اصفهان رسید که «جناب آقا سید جمال الدین وارد بوشهرشده عازم نجد است». من این نعمت را غنیمت شمرده جواباً تلگراف کردم: «حضرت آقا از ایران عبور فرماید، علمای اصفهان شایق ملاقات هستند»... چند روز در شیراز توقف کرده با علما و سایرین ملاقات فرموده بود. مکتوبی ازیرزای آسوده رسید بدین مضمون: «این بزرگوار...سبب انقراض جور و عدوان است»... از اول گیرودار(درحضرت عبدالعظیم) تاآخر، یک کلمه تضرع و التماس نکرده، پس از اینکه...پاهایش را زیرشکم اسب می بندند، می گوید: «یا عدل ویا حکیم!» و به فراشان می گوید: «البته به شاه خواهید گفت که سید را روانه کردیم». می گویند: «بی، عرضی هم دارید بگوییم». می گوید: «پیغامی ازن به او برسانید، بگویید من و تو، هردو، کارهای گذشته ی اجدادمان را تجدید کردیم. به انتقام دچارخواهی شد»... به خانه ی وزیر دفتررفتم، دیدم جمعی درآنجا هم خبر این فتح بزرگ (تبعید سیدجمال الدین) را که شاه و امین السلطان و کامران میرزا کرده اند به یکدیگر می گویند. گویا قفقاز را برگردانده یا هرات را گرفته اند، که یک سید فاضل عالم وحید غریبی را دعوت کرده بعد به این فضیحت بیرون کرده اند... من هم به معین نظام گفتم: «شما نوکر و خیرخواه آقای نایب السطنه کامران میرزا(سومین پسرناصرالدین شاه) هستید، او را ملتفت کنید بر اینکه حالا که پدر دارد، وزیر جنگ و حاکم طهران است. اگر فکرآینده ی خود را نکند فردا چشمش را درمی آرند، یا اینکه اگر رحم کردند درگوشه ی امیریه همیشه در قفس خواهد ماند». معین نظام گفت: «برای آینده چه فکربکند؟». گفتم: «الان حضرت آقا سید جمال الدین را بیاورید، روی مردم را به او بکند، و شاه بشود». معین نظام گفت: «اگر این حرفها را به خود آقای نایب السلطنه بگویی او را گرم کرده به سر کارمی آوری»(12)...»
در کتاب «خاطرات و اسناد ظهیرالدوله»نیز، در ضمن گفتگوهای میرزا رضای کرمانی با کامران میرزا نایب السطنه، چنین آمده است که میرزا رضا به کامران میرزا می گوید: «اگرقصد سلطنت دارید، اسباب کار، سید جمال الدین است، که روی مردم را می تواند به سوی شما کند».(13)
ملاحظه می شود که در بیان این مطلب نزد کامران میرزا، نفوذ روحانی و دینی و اجتماعی سید جمال الدین در جامعه ی ایران، ملاک گرفته شده است. و این می رساند که سید از هرجهت از خود ایرانیان بوده است که نایب السلطنه ای - به تصدیق مردمان وارد به اوضاع - می توانسته است به صرف جلب خاطرات او و بازگردانیدن او از تبعید و رفع بی احترامی از او و اتکاء به شخصیت او و قبول پیشنهادهای اصلاحی او، سلطنت را به دست آورد. این چگونگی نفوذ و محبوبیت، در مورد عالمی ناشناخته و غیرایرانی و مجهول المذهب یا غیرشیعه چگونه تواند بود؟
نیز میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانی (زاده ی 1242هجری خورشیدی، درگذشته ی 1297 هجری خورشیدی، 1337هجری قمری)، که حدود 25سال از عمرخویش را معاصرسید بوده و با برخی از دوستان و معاشران سید نزدیک بوده است و در جریانهای زمان بوده و سید جمال الدین را نیک می شناخته است چنین می نویسد:
«نخستین فروزنده ی آسمان شرف و جلال، و اولین مربی عالم تربیت و کمال، حامل لوای آزادی و حریت، و هواخواه استقلال حقوق بشریت، پیشرو آزادی طلبان و حریت، و هواخواه استقلال حقوق بشریت، پیشرو آزادی طلبان مملکت عجم، و سرسلسله ی تربیت یافتگان طوایف و امم، العالم الربانی، والبحرالصمدانی، السید محمدجمال الدین بن السید صفدر، المعروف به «افغانی»، از اول اشخاص مشهور این قرن است(قرن 14 اسلامی و قرن 20میلادی)، که عالم تمدن را به انوار ساطعه ی علم و فضیلت منور فرمود، و سلسله ی هواخواهان ترقی مقام انسانیت را به پیش قدمی سرافراز و مفتخر نمود. این شخص عجیب و غریب، وحید زمان، نادره ی دوران را جمعی کثیر، از مردم اسدآباد همدان ایران دانند. طایفه و فامیلش را نشان دهند. و جمعی غفیر، از سادات عالی درجات اسعدآباد کابل شمارند...(14) اماآنچه بنده ی نگارنده از جناب آقای طباطبائی[حجه الاسلام سید محمدطباطبائی، از عالمان مجاهد و معروف مشروطیت] و حاج سیاح محلاتی و غیره، درباره ی سید استعلام و استفسار نموده از این قرار است: سید جمال الدین ایرانی و از قریه ی اسدآباد همدان است. قصبه ی اسدآباد افشار، در هفت فرسخی همدان و پنج فرسخی کنگاور است... جمعیت اسدآباد تقریباً هشتصد خانوار و عمده ی نفوس آن تقریباً چهارهزار نفرمی باشد. خانواده ی سید جمال الدین، از خانواده های صحیح و از سادات عالی درجات حسینی، و اتصال شجره ی این سلسله ی نجیبه به خامس آل عبا حضرت امام حسین «ع» ثابت و معلوم است. سید صفدر پسرش سید جمال الدین را در پنج سالگی به مکتب گذارده...در هشت سالگی از خواندن و نوشتن فارغ گردید...در سن ده سالگی سید جمال الدین از پدرش قهرکرده به شهرهمدان رفت و در مدرسه ی همدان مشغول تحصیل بود. مدتی هم در اصفهان و مشهد مشغول تحصیل بود... خانه ی مسکونی سید امروز در اسدآباد معلوم است. طایفه و فامیلش را همه کس می شناسند.
«جناب آقای طباطبائی فرمود که: پسرعموی جمال الدین، آقا سید هادی، در مدرسه ی چاله حصار تهران تحصیل می نمود و سید از اهل اسدآباد است. طایفه ی صاحب اختیار می گویند: سیدکمال، برادر زاده ی سیدجمال الدین، الیوم در اسدآباد است. باری بودن سیدجمال الدین از اهل اسدآباد به تواتر ثابت و مسموع گردید. لکن سبب اینکه سید خود را به افغان نسبت داد و جدی در این امر داشت معلوم نبود، تا اینکه در این ایام یکی از موثقین گفت: از خود سید جمال الدین سبب را پرسیدم، جناب آخوند ملاآقای طالقانی، معروف به «شیخ الرئیس» نقل کرد از جناب آقا سید اسدالله خرقانی، که الیوم در نجف در اداره ی آقای خراسانی [آخوند ملامحمد کاظم خراسانی معروف] و از بزرگان است شنیدم که گفت: از سیدجمال سبب را پرسیدم، جواب داد: «چون افغان در جایی کنسول ندارد، من خود را به افغان نسبت دادم. که از دست کنسولهای ایرانی آسوده باشم و در هر شهری که می روم گرفتار کنسول نباشم».(15)
در واقع، اسناد و مدارک بسیاری درباره ی ایرانی بودن وتشیع سید هست؛ به طوری که برای آدمی که مقداری از آنها را دیده باشد نیازی به بحث نمی ماند، و تشیع و ایرانی بودن سید جمال الدین اسدآبادی، به مثابه ی تشیع و ایرانی بودن سید محمد کاظم یزدی (مرجع اسبق شیعه و صاحب کتاب فقهی «العروه الوثقی») شناخته خواهد شد، یعنی بدیهی و بی گفتگو. از این رو من این چند صفحه را هم برای جوانترها یادداشت کردم، که ممکن است در این باره چیزی نخوانده باشند. باید بیفزایم که از جمله کتابهایی که در سالهای اخیر درباره ی سید جمال الدین منتشر شده است کتاب «اسناد و مدارک درباره ی سیدجمال الدین اسدآبادی» است، تألیف صفات الله جمالی اسدآبادی همدانی، نوه ی خواهری سید.(16) در این کتاب، در همان چندین صفحه ی نخست، موضوع فیصله می یابد:
سلسله ی انساب سید.
خانه پدری سید واقع در کوی سیدان اسدآباد همدان.
قبور اجداد و نیاکان سید، واقع در حوالی شرقی امامزاده احمد، در محله ی سیدان اسدآبادهمدان.
وجود جماعت بسیاری از منسوبان سید در مسقط الرأس و زادگاه او، وعده ی قلیلی از معاصران سید که هنوز زنده اند.
خط دستی سید، در پشت صفحه ی اول کتاب «تفسیرصافی» در سال 1304هجری قمری. سید این تفسیر شیعی را به وسیله ی حاج سید هادی، عموزاده ی خود، برای پدرخویش سید صفدر ارسال می دارد.
سه شماره از روزنامه ی «العروه الوثقی» که سید از پاریس برای سه نفر از منسوبان خود به اسدآباد همدان ارسال داشته است و...
با مراجعه ی به این کتاب و امثال آن، تشیع او به صورت بدیهی درمی آید، چنانکه سیادت و ایرانی بودن او نیز.
در پایان یاد می کنم که بحث درباره ی مذهب سید جمال الدین، از باب اشاره به واقعیت است در شرح حال یکی از بزرگترین رجال اسلام و مصلحان شرق و تاریخ، نه چیز دیگر.
نکته ی مهم دیگر این است که موضوعی که درباره ی سید جمال الدین اسدآبادی باید - صرف نظر از هر مسأله دیگر - مورد توجه جدی و راستین قرارگیرد، طرز تفکر اوست، و بینش سیاسی- دینی او، و جهان بینی اسلامی و برداشت اجتماعی او از دین اسلام، و به تعبیر دیگر: فلسفه ی سیاسی مبتنی بر مبانی اسلامی او، و تنبه و توجه او - به عنوان یک عالم دینی - به اجتماعیات اسلام، و اوضاع و احوال مسلمین، و چگونگی حکومتهای اسلامی، و حیله ها و تزویرها و تشبث های استعمار - چه استعمار خارجی و چه استعمار داخلی - و احساس تکلیف کردن نسبت به این مسائل، و وجهه ی همت قرار دادن آنها و... این موضوع در واقع، امر مهمی است که محققان تاریخ و جامعه شناسان آشنا به مذهب وآگاه از اصول و مبادی اسلام، باید آن را مورد تحقیق و بررسی قرار دهند، و نتیجه ی پژوهش خود را در اختیار عموم بگذارند. و برای رهایی بخشیدن شرق و اسلام از چنگال استعمار باید به هدف والای اوپیوسته بیندیشند، یعنی اتحاد ممالک و اقوام اسلامی، و بازگشت به تربیت های راستین قرآنی. در این باره باید کتاب «العروه الوثقی» را بارها خواند و بلکه در حوزه های مربوط درسی کرد، و فلسفه ی سیاسی اسلامی سید را از آن درآورد و دسته بندی کرد، و در یک دستگاه فلسفی در دسترس قرار داد، وجهات عملی آن را روشن ساخت. دستگاهی که هم از یک عمق و ابتناء فلسفی برخوردار باشد و هم ساده و موج و همه کس فهم. متفکران اسلامی، اگر بخواهند بر پایه ی خود اسلام و ارزشهای تربیتی آن، و بر اساس الهام گرفتن از تعالیم قرآن و مایه های سازنده ی جهان بینی توحیدی اسلام و تأکید بر روی شناخت و نفی ترس و زبونی، به مسلمانان تربیت و شخصیت روحی بدهند، یکی از غنی ترین منابع، در این مقصود، «عروه الوثقی» است.
پی نوشت ها :
1. درگذشته ی 1312هجری قمری.
2. یا ابن تعبیر بسیارصریح و خاص شیعه، در همان نامه: «...لقدخصک الله بالنیابه العظمی، عن الحجه الکبری، واختارک من العصابه الحقه...» یعنی: «خداوند مقام نیابت عظمی، از حجت کبرای خود(حضرت ولی عصر، عجل الله تعالی فرجه) را به تو اختصاص داد، و تو را از میان فرقه ی برحق، برای این مقام برگزید». دراین عبارت آشکارا، مرجع تقلید را نایب امام زمان دانسته و شیعه را فرقه ی برحق «فرقه ی ناجیه، به اصطلاح متعارف یعنی فرقه ای که عقایدشان برحق است و طبق گفته ی خدا و رسول است؛ و اهل نجاتند) خوانده است.
3. رجوع کنید به رساله ی «دو نامه از بزرگترین فیلسوف شرق، سید جمال الدین اسدآبادی»، ترجمه ی دکتر سید جعفرشهیدی، چاپ تهران، کتابفروشی حافظ؛ نیز «نامه ها و اسناد سیاسی سید جمال الدین اسدآبادی»، تحقیق و جمع آوری سید هادی خسروشاهی.
4. یا برخی سخنانی که به او نسبت می دهند، لیکن با توجه به کارنامه ی مجموعه ی آثار عملی و گفتاری سید، جز این نمی تواند باشد که بیگانه به هنگام ترجمه ی سخنان او در کلام وی وارد کرده باشد.
5. وگاه به صورتی خاص از سوی مستشرقین یهود.
6. درگذشته ی 1371هجری قمری، صاحب اقدامات اصلاحی و اجتماعی ارجمند، در سوریه، و تألیفات گرانقدر متعدد، از جمله کتاب «اعیان الشیعه»، در56 جلد، چاپ دمشق.
7. «نقش سیدجمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین»، چاپ دوم، ص136-137.
8. همان کتاب، ص136-137.
9. درگذشته ی 1389هجری قمری، صاحب آثار و تألیفات بسیار، از جمله «الدریعه لی تصانیف الشیعه»، در حدود 30جلد، «طبقات اعلام الشیعه» نیز در حدود 30جلد.
10. «نقیاءالبشر فی القرآن الرابع عشر» از «طبقات اعلام الشیعه»، چاپ نجف، المطمعه العلمیه (1373 هـ.ق)، ص310به بعد.
11. «شیخ لباحثین آغا بزرگ الطهرانی»، تألیف عبدالرحیم محمد علی، چاپ نجف، مطبعه المعمان (1390هـ.ق)، ص14.
12. «خاطرات حاج سیاح»، چاپ تهران، ابن سینا(1346ش)، صفحات 286-287، 290، 329-330، 340.
13. «خاطرات و اسناد ظهیرالدوله»، چاپ جیبی، ص106.
14. مقصود از این «جمی غفیر!»، برخی از مردم دیگر کشورهای اسلامی و کشورهای بیگانه است، که سید در میان آنان، خود را به ملاحظات معلوم، حنفی و افغانی می نماینده است، چنانکه کسی را هم که ناظم الاسلام، از جمله ی صاحبان این عقیده ذکرمی کند، جرجی زیدان مصری است.
15. «تاریخ بیداری ایرانیان»، جلد اول (مقدمه)، ص70و 78-80.
16. فرزند مرحوم میرزالطف الله، اسدآبادی، خواهرزاده ی سیدجمال الدین، ابن میرزا لطف الله نیز کتابی درباره ی سید، یعنی دایی خود، نوشته به نام «شرح حال و آثار سیدجمال الدین اسدآبادی» که با مقدمه ای از دانشمند فقید حسین کاظم زاده ی ایرانشهر، به چاپ رسیده است. در این کتاب نیز، درباره ی موضوع مورد بحث، مطالب و استنادات بسیار هست.
منبع: عنایت، حمید؛ (1370)، سیری در اندیشه سیاسی عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر،
دیدگاه شما