به گزارش آوای سیدجمال؛ قاسمعلی زارعی وکیل پایه یک دادگستری در تهران، اینگونه یک روز کاری خود را در یادداشتی تعریف میکند:
میگوید 45 روز است که ازدواج کرده ام و حالا میخواهم همسرم را طلاق دهم؛ به همین سادگی.
او دسته چک اش را از جیب بیرون میاورد تا نشان دهد در تصمیم خود قاطع است و میخواهد همه چیز بزودی تمام شود.
به او چشم دوخته ام و منتظر پایان حرفها و خواستههایش.
او ادامه میدهد: تعداد 14 قطعه سکه بهار آزادی مهریه همسرم است و مبلغ حق الوکاله شما و هزینههای دادرسی و کلا هر چی هست بفرمائید تا مبلغ چک و بنویسم و امضا کنم.
سکوتی در دفتر کارم برای لحظه ایی حاکم میشود؛ منشی این سکوت را میشکند و سینی بدست با چند فنجان چای وارد اتاق می شود و به مهمانان تعارف می کند.
مادر که همراهی فرزندش را میکرد اصلا" برای جلوگیری از این تصمیم مانعی ایجاد نمیکرد و معلوم بود در تشویق وی نیز برای نگاشتن این سناریوی دیپلمات گونه نقش اصلی را ایفا میکند.
دیگه حرفی نمیزنند و در آخر خلاصه و کوتاه میپرسند چقدر طول میکشد .
استکان چای را در کف دو دستم گرفتم و با لبخند آنها را به صرف چای دعوت میکنم.
از شغل و تحصیلاتش و تعداد خواهر و برادران و سنش میپرسم، میگوید: استاد دانشگاه ( دولتی و معروف در تهران) هستم و 42 سال سن دارم ودکترای .... و یک خواهر دارم که شوهر کرده است ؛
ساکن تهران هستم و قبل از ازدواج با پدر ومادرم زندگی میکردم.
از همسرش میپرسم پاسخش خلاصه است: استاد دانشگاه است و در یک همایش علمی با هم آشنا شدیم و با هم اختلاف سن نداریم؛ او شهرستانی است و اهل رفت و آمدهای زیاد.
میپرسم یعنی چی رفت و آمد زیاد؟ میگوید: دائم با خانواده اش در تماس است و منو برای مهمانیهای که دوست ندارم دعوت میکند و وقتی هم در جمع مهمانی شان هستم حرفهای می زنند خیلی پیش پا افتاده که من اصلا" دوست ندارم و بعد خودشان به هر بهانه ایی میخندند.
آنقدر روی طلاق اصرار داشتند که نگران بودم اگر الان از مصالحه حرفی بزنم با همان سرعت که دسته چک اش را بیرون آورد بود کیف مدارک شو جمع کند و بر گردد.
گفتم : اگه واقعا" به این نتیجه رسیده اید کار خوبی میکنید قبل از اینکه فرزندی متولد شود، طلاق میگیرید.
ولی جالبه شما نقاط مشترک زیاد دارید؛ میزان مهریه نشان از علاقه مندی به زندگی و اعتماد به شوهر است؛ بعد تحصیلات و همچنین شغل و سن ....
من پرونده شما را می پذیرم ؛ اما شرطش اینه که من با همسرتون هم جلسهایی بگذارم. و برای شروع کار تعجیلی نداشته باشید.
میپذیرد و خدا حافظی میکند.
گوشی و بر میدارم و خودم را معرفی و موضوع خواسته شوهرش را مطرح میکنم ؛
خانم دکتر اصلا" در جریان این تصمیم شوهرش نبود و با بغض گفت: من فقط 45 روزه که زندگی مشترک داشته ام آخهههه...چراااا؟؟؟؟.
اول او را به آرامش دعوت میکنم و بعد آدرس دفتر و وقت ملاقات تعیین میشود.
از بدو ورودش با چهره خشمگین نگاهی به من انداخت و گفت شما زارعی هستید؟ بدون اینکه جوابش را بدم از نگاه تعجب انگیزم فهمید که برخوردش مناسب نبوده است؛
ادامه داد: معذرت می خواهم من با خواهرم اومدم تا بدانم موضوع طلاق چی هست.
پاسخش را نمیدهم و به اتاقم می روم؛
پشت سرش خانمی با متانت جلوتر آمد و گفت امروز قرار داشتیم راجع به طلاق و ایشان هم برادرم است .
گفتم با ایشان کاری نداریم اشارهام به درب خروجی بود او هم با نگاهی غضب آلود اتاق را ترک کرد.
گفتم اینطوری حرف دلت و می زنید؛ بدون دخالت دیگران.
گفت: همسرم چند روزی است که غذا و چای کل خورد و خوراکش را با خانواده اش میگذراند و کمتر کنارم است؛ منم کاری به کارش ندارم از سر کار میایم چیزی میخورم و دنبال کارهایم میرم.
پرسیدم با خانواده همسرتون رفت و آمد دارید ؟
گفت: در یک مجتمع آپارتمانی هستیم؛ خیلی اهل رفت وآمد نیستند و منم دوست ندارم سر سفره آنها بنشینم.
گفتم: بهر حال من وکالت از طرف همسرتون دارم تا شما رو طلاق دهم.
گفت: من نمیخوام طلاق بگیرم من در بین اقوام آبرو دارم آخه 45 روز .....
گفتم: پس یک فرصت بهت میدم به یک شرط آنچه میگویم عمل کنید ، قبول میکنید؟
گفت: چه شرطی گفتم از امروز که دوشنبه است من تا شنبه نیستم؛
شما تا آنموقع زودتر از روزهای قبل محل کار و که ترک کردید ؛ مستقیم به منزل مادر شوهرتان بروید هرچی داخل یخچال بود میپزید و میخورید و خلاصه به خانواده همسرتون نزدیک می شوید مخصوصا با مادر شوهرتان حتی کمی از رفت و آمد و از نحوه تدریس واز سختی های کار بگوئید و ازش راهنمائی بخواهید . حتی یک کلمه هم از ملاقات امروز مان نگوئید. طوری وانمود کنید که انگار چیزی نشنیده اید.
با من هم تماسی دیگه نگیر.
گفت : آخه از کجا بفهمم شما دنبال کار نمیگیرید؟
گفتم : از عملکرد خودتان وهنر ارتباطی که بکار میگیرید ؛خانم از صمیمیتی که در اقوام خودتان تجربه کردید بکار بگیر و مهربانانه خودتونو به خانواده همسرتون نزدیک ونزدیکتر کنید.
وقتی داشت از دفتر خارج می شد و خدا حافظی میکرد تاکید کردم فقط 4 روز فرصت دارید.
تلفنی بدون اینکه از جلسه امروز حرفی بزنم به موکل گفتم : تا شنبه مسافرت هستم؛ دادخواست شما رو هم نوشتم؛ شنبه در دادگاه ثبتش می کنم .
روز پنج شنبه وقتی به اتفاق دوستان خاطرات جنگ را روی ارتفاعات مناطق بازی دراز ورق میزدیم ؛ خانم دکتر تماس گرفت تا از پیگیری نکردنم خیالش راحت شود.
گفتم فقط دو روز دیگر فرصت دارید.
غروب جمعه وقتی سر مست از خاطرات روزهای جنگ و کنار دوستان بودن را تجربه میکردم ؛ پیچ های گردنه پاتاق را پشت سر گذاشیم ، موکل یا همان آقای دکتر تماس گرفت و گفت: آقای وکیل فعلا دادخواست را ثبت نکن.
بدون اینکه خوشحالیم را بروز دهم گفتم خیر است ان شاالله
قراری با هم گذاشتیم برای دوشنبه بعد ؛
زن و شوهر شاداب و خندان با دسته گلی و جعبه شیرینی وارد دفتر شدند ؛ منهم مدارک و برگ چک که ازقبل آماده کرده بودم همراه یک جلد قرآن حکیم تقدیمشان کردم.و گفتم در سایه این قرآن عاقبت بخیر شوید.
وقتی آنها دست در دست هم خندان از دفترم خارج شدند دسته گل رو بر میدارم تا آنجا که ریه هام جا داشت بوئیدم و یک گل شیرینی را روی زبانم گذاشتم تا شیرینی آن لحظه را از آن دسته چک و وعده وعیدها بهتر احساس کنم.
با پیوستن به کانال « https://telegram.me/joinchat/BAAWKTzpyxfraZ3ngXpHRg»
خاطراتی شیرینی از آقای قاسمعلی زارعی وکیل پایه یک دادگستری بخوانید.
انتهای پیام/ن
دیدگاه شما