به گزارش آوای سیدجمال، نویسنده کتاب دست خدا در یادداشتی به بهانه بمباران شیمیایی ۲۶ اسفندسال۱۳۶۶ نوشت: ۳۲ سال پیش در چنین روزی ملتی بدست دولت خود بمباران شد و کشتاری بیرحمانه و مظلومانه رخ داد.
امروز سالروز بمباران شیمیایی حلبچه است یعنی ۲۶ اسفندسال۱۳۶۶ دقیقا ۳۲ سال پیش در چنین روزی ملتی به دست دولت خود بمباران شد و کشتاری بیرحمانه و مظلومانه رخ داد.
همانجا که کودکان در سر سفره پدر و نوزادان در آغوش مادر و پدران پیری که برای نجات عشیره اش در حیران بود.
چه روز سخت و وحشتناکی بود؛ طبیعت هم سمفونی غم برای شروع بهار می نواخت.
هنوز آژیر خطر در فضای بهاری حلبچه خاموش نشده بود که دشت خزان شده بود.
پائیزی زودرس در بهاران، کودکی از مادر بریده دوان دوان در راه کوهساران و دخترکانی که عروسک هایش را بدست فراموش سپرد و به فکر جان پناهی.
چه روز سختی بود وقتی همزبانانت مرثیه غم را زمزمه میکردند و تو حاضر باشی و جز تقدیم اشک برای همدردیشان کاری نکنی.
هنوز غرش هواپیماهای عراقی بر سر شهر به پایان نرسیده بود که دشت و خیابان های شهر مملو از جنازه بود.
پیک مرگ یکجا جان پنج هزار کودک، بزرگ، پیر، جوان، زن و مرد مردم مظلوم کرد را گرفت و غم را بجایش نشاند.
آنجا مرثیه ایی به زبان کردی عذابم میداد، جایی که مادر آخرین رمق های حیاتش را برای تازه دامادش می خواند.
پدری که چشم از دختر جوانش برنمی داشت و با جان دادنش آرام جان داد.
عزا در حلبچه به معنای واقعی گسترده بود؛ آنجا که آخرین مانده ها با خز خز سینه هایشان جویای حال هم و گمشده هایشان بودند.
چه احمقانه و چه ناجوانمردانه رقص سرکوب را جشن میگرفتند گروه سمفونیک علی شیمیایی و حامیان غربیشان؛
عصرگاهان شهری خاموش، مردمی خاموش و گاز های شیمیایی خاموش آخرین رمق ها را به خاموشی می برد.
من بودم و دل بی قرارم و آژیرهای آمبولانس و بلند گوی مسجد و ماموسای که خز خز سینه اش بر اذان عبادتش بیشتر بود.
و امروز گلهای نوشکوفته دشت حلبچه هنوز بیاد دارد این زخم کهنه را؛
حلبچه رفیق من بعداز این سال ها میکروبی شدنت را درک می کنم خزخز سینهات را لمس میکنم و امروز بیشتر از همیشه بیادت هستم.
قاسمعلی زارعی
انتهای پیام/ن
دیدگاه شما