به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «آوای سیدجمال»، در آستانه ورود یک شهید گمنام به دیار سیدجمالالدین اسدآبادی یک نویسنده از این دیار نوشت: این روزها عطر عجیبی شنیده میشود، میگویند شهید گمنام میآورند. پس این بویی که پیچیده، بوی بهشت است.
سالهاست من و یار و یاور لحظات شیرین و تلخ و سخت زندگیم از تو مینویسیم. آری قلمم را میگویم همانی که از تو و رفقایت مینویسد.
میدانی قلمم با من حرف میزند! میگوید که تنش را با یاد شما غسل داده و رو به قبله شما قامت ایستادن بسته که تا وقتی نفس میکشد، رفیق برگههایی باشد که قرار است دلشان بشود بستر خاطرات شما.
۲۶ سال کم نیست، دیگر قلمم را خوب میشناسم. این روزها بغض دارد، بغضی به فاصله از اینجا تا بهشت. چندباری هم بارانی شده و مدام مثل بچههای کوچک بهانه گرفته که چه کسی به تو گفت گمنام! نام تو عشق است.
باز خودش را آرام میکند. میگوید اینها از فرزندان زهرا توشه دارند، همان مادری که شبانه دفن شد تا دشمن نداند کجاست.
آخ که گمنامیت را میستایم و بوسه عشق روانه عطری میکنم که هنوز نیامده بر شهر پیچیدی.
قرار است مهمان شهرمان بشوی، تویی که خود صاحبخانهای مگر نه اینکه با خونت درخت انقلاب را سیراب کردی تا چنان شاخ و برگ بگیرد و هرشاخهاش بشود تیری بر دل دشمن.
خوشحالم از آمدنت. این روزها مردم شهرم برای استقبال از تو آرام و قرار ندارند. منتظرند بیایی و دست بر تابوتی بکشند که میان پرچم سه رنگ پیجیده.
شهید، ای چراغ روشنایی تمام مقاومتها، استقامتت را آفرین میگویم و بر ایثارت باران بوسه میزنم.
با آمدنت راه را بهتر نشانمان بده، مایی که در نیمه راه غفلت دست وپا میزنیم. خدا را شکر که این روزها زیباتر نگاهمان کرد، چرا که سهمی از شما را نصیبمان کرد. اینبار از ته دل نه، از سر ایمان، توکل، امید، فریاد میزنم: «شهید گمنام سلام»، خوش اومدی به شهرمون...
فاطمه بگزاده
انتهای پیام/ن
دیدگاه شما