به گزارش آوای سیدجمال به نقل از نافع، این روستا که از توابع بخش سامن است در کیلومتر 25 جاده ملایر- بروجرد و در دامنه های همیشه سفید و پهناور زاگرس واقع شده، مردمانش به لهجه لری حرف می زنند و میهمان نوازند.
اهالی می گویند؛ "کهکدان"، باقیمانده شهر "روزبهان" بوده که بعدها به "کی کیان " تغییر نام یافته است." کی" به معنای دختر و "کیان" به معنی پادشاه زاده و فرزند شاه است و به گفته بزرگان روستا، یکی از دختران یزدگرد و خواهر شهربانو در قبرستان " امیرحمزه " این روستا در جوار این امامزاده دفن است و نام "کی کیان" را به همین مناسبت روی این روستا نهاده اند و حالا "کهکدانش" می نامند.
اما کهکدان، افتخارات بزرگتری هم دارد و نام مبارک بیش از 30 شهید بر تارک این روستا نقش بسته است؛ شهید "جابر شیرزادی"، معلمی که در دو جبهه درس و مجاهدت توأمان حضور داشت.
حالا مقدر شده تا پس از 29 سال چشم انتظاری، دعاهای مادر مستجاب شده و پیکر مطهر این شهید بزرگوار به آغوش خانواده بازگردد تا تسلای دل غمگین مادر باشد.
مادری 74 ساله که همه امیدش به بازگشت فرزند است و با هر ضربه در یا زنگ تلفن، قلبش تند تند می زند.
فرنگیس شیرزادی، سال هاست که چشم انتظار بازگشت "جابر" است؛ سال هاست که از خانه اش تکان نخورده، نکند "جابر" بیاید و او نباشد!
تک و تنها در یک خانه قدیمی در دل روستای شهیدپرور کهکدان زندگی می کند و هر ثانیه برایش حکم هزار سال را دارد!
مهربان بود و با لهجه شیرین لری پاسخمان داد؛ هرچند گذر ایام، پیرزن را خیلی درهم شکسته بود، اما هنوز امیدوار بود؛ امیدوار به بازگشت پسرش.
حالا اما هنوز هم خبر ندارد؛ هنوز هم نمی داند که "جابر" برگشته و هنوز هم منتظر است.
برایمان از دردهایش گفت از غصه هایش از بی قراری اش و از اینکه بسیار جستند و اثری از "جابر" نیافتند.
فرنگیس شیرزادی می گوید: جابر فرزند اولم بود و خیلی دوستش داشتم؛ بسیار خوش اخلاق و متدین بود و پیش از انقلاب هم عکس ها و اعلامیه های امام(ره) را توزیع می کرد.
وی ادامه می دهد: معلم بود و در لرستان درس می داد؛ جبهه را خیلی دوست داشت و می گفت: "تکلیف است، امام امت فرمان داده، باید بروم".
این مادر شهید می افزاید: 4 بار داوطلبانه و از بسیج به جبهه رفت؛ آخرین بار درست 10 روز پس از تولد دخترش بود و هرچه پدرش اصرار کرد نرود باز هم راهی شد.
شیرزادی می گوید: نیمه شب بود که رفت؛ وقتی خواستم پشت سرش آب بریزم؛ دوباره برگشت تا دخترش را ببوسد؛ بوسه ای که طعم وداع را داشت.
وی می افزاید: پسرم به همراه چند معلم و شاگردانش به جبهه رفت و شهید شد، اما هرگز نشانی از او نیافتیم؛ نه از خودش و نه از همرزمانش و حالا سال هاست که منتظریم.
این مادر شهید می گوید: لحظه ای فرزندم را فراموش نکرده ام و با او زندگی می کنم.
شیرزادی ادامه می دهد: پدرش خیلی چشم انتظار بود و از غصه دق کرد؛ سال 72 و درست یک روز پس از اینکه تصویری از دشتی پر از شهدا را برای شناسایی نشانمان دادند.
شیرزادی اضافه می کند: یک پسر و 3 دختر هم دارم، اما تنها هستم و شبانه روز از خداوند می خواهم تا او را به من برگرداند.
وی می گوید: افتخار می کنم که فرزندم را در راه قرآن و اسلام دادم و اگر 10 پسر هم داشتم به همین راه تقدیم می کردم؛ درد من، درد بی خبری است و کاش خبری از "جابر" بیاید تا آرام گیرم.
شیرزادی که نگران است نکند فرزندش اسیر باشد، اضافه می کند: شبی خواب دیدم که دو بانو، سرش را آورده و در آغوشم گذاشتند و گفتند: "مادر نگران نباش پسرت پیش امام حسین(ع) است".
وی با آهی بلند اضافه می کند: همه آرزویم، یافتن نشانی از اوست؛ سال هاست بی خبرم و این بی خبری و بی قراری سخت است؛ خیلی سخت!
حرفهایش، قلبمان را به درد آورد و بغض کردیم وقتی که پرسید: "خبری از جابرم دارید"؟ و به ناچار گفتیم: " قصد احوالپرسی داشتیم؛ شرمنده ایم که زودتر از این خدمت نرسیدیم"؛ صبر کردیم تا خبر را به گوشش برسانند.
خوشحال بود؛ می گفت: سال هاست که کسی از من احوال نمی پرسد و فکر می کنم که فراموش شده ام؛ چند سال که هیچ مسئولی جزء بسیج سامن به من سر نزده و تنهای تنها هستم.
دعایمان کرد و گفت که امیدوار است همه جوانان در مسیر شهدا قرار گرفته و عاقبت بخیر شوند.
و چقدر سخت است؛ روایت مادران شهدای جاویدالاثر؛ مادرانی از جنس صبر و شکوه و استقامت.
دعا می کنیم برای استجابت دعاهایش تا زوتر بشنود و بداند که پسرش برگشته و این بی قراری 29 ساله پایان پذیرد.
گزارش اختصاصی از سمیه مظاهری
پایان پیام/ن
دیدگاه شما