آخرین اخبار

3. مهر 1401 - 17:47   |   کد مطلب: 43297
«محمدرسول رضایی» ۱۳ ساله‌، مبارزی که کوچک‌ترین شهید اسدآباد و یادگار دوران دفاع مقدس نام گرفت؛ شهیدی که در وصیت‌نامه‌اش جمله‌ای تاریخ‌ساز می‌شود، جمله‌ای که از بیخ دل این نوجوان برخاسته و جماعتی را حیران روحیه استکبارستیزش کرده است؛ «در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم.»

به گزارش آوای سیدجمال، درست همزمان با آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۱ یعنی روز نیمکت چوبی و درس و مشق سری می‌زنم به مدرسه امیرکبیر اسدآباد، مدرسه راهنمایی پسرانه امیرکبیر یا به قول امروزی‌ها متوسطه اول؛ بعد سر کلاس دوم راهنمایی می‌نشینم و تصویر و عطر نافذ این کلاس بی‌تکرار را به ذهن می‌سپارم.

 

تصویری که قلمدوش تاریخ این چند دهه دست به  دست شده و رایحه‌ای که در عمق جان ریشه دارد، در گیر و دار بَر کردن و تجسم بودم که صدایی از روزهای سرد سال ۶۶ دلم را روانه حادثه توپ و تانک و جنگ کرد.

 

ایام اسلحه و سربند و فریاد «ما آمدیم، نبودید»؛ مابین سطور آن روزها دیوار به دیوار نیمکت محمدرسول نشستم، با همان بادگیر آبی و سربند سبز؛ همان وقت‌ها که عزم جزم کرد تا با دستکاری سِجِل راهی منطقه شود.

 

عقربه‌های تقویم بر دی ماه سال ۶۶ نشست و محمدرسول از سوی بسیج برای بار دوم با قامت کوچک اما اراده بزرگ عازم جبهه‌های حق علیه باطل ‌شد؛ او به ‌عنوان بزرگ‌ترین فرزند خانواده و کمک‌حال پدر و مادرش همچنین دانش‌آموز ۱۳ ساله مدرسه امیرکبیر اسدآباد لباس رزم بر تن کرد و ارتفاعات ماووت را آذین بست.

 

محمدرسول اولین باری که جبهه را از پس تخته سیاه و صدای بریده بریده گچ بر لوح تخته شنیده و دیده بود، ۱۲ سال داشت، راستش این دانش‌آموز روی هم رفته کمتر از دو ماه سابقه جبهه داشت ولی قابی ماندگار به یادگار گذاشت از دفاع مقدس.
 

قابی که جهان به تماشایش ایستاد

 

و اما قابی که جهانیان را به تماشا واداشت، آراسته بود به تصویر نوجوانی خون‌آلوده که رد سرمای ارتفاعات غرب ماووت عراق بر تنش نقش بسته، قابی که در عملیات بیت‌المقدس ۲ در ۳۰ دی‌ ماه ۶۶ ثبت و راوی شجاعت بی‌مثال ایران و ایرانیان شد.

 

آن هم در عملیاتی که بیست و پنجم دی ماه سال ۶۶، با رمز مقدس «یا زهرا(س)» در منطقه عملیاتی شمال سلیمانیه و با هدف آزادسازی ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق آغاز شده بود.

 

تصویر محمدرسول شهید، نشانه‌ای از روح بلند و استکبارستیز او در عنفوان نوجوانی دارد و مدتی بر دیوار اتاق رهبر معظم انقلاب مهمان شده، به تعبیری این قاب یادگاری از دوران دفاع مقدس و کوچک‌ترین شهید اسدآباد است.

 

قابی که تا دنیا دنیاست پیامآور بصیرت بوده و هست؛ قابی که رد دفاع دارد، ردی از سربند گره شده بر لوله اسلحه‌ که از آن روز به بعد بر در و دیوار مدرسه امیرکبیر و یک عالمه مدرسه دیگر حک شده است.

 

 محمدرسول از پشت نیمکت چوبی مدرسه تا ارتفاعات ماووت را طی‌الارض کرد تا در قامت دفاع رخت شهادت بپوشاند و پرده‌دری کند از راز هشت سال دلاوری؛ با همان بادگیر آبی و سربند سبز که دست آخر آراسته شد به خون سرخش؛ خونی که با اصابت ترکش به ناحیه سر تا همین امروز ساری و جاری است.
 

وصیت‌نامه جهانی محمدرسول/ وصیت‌نامه‌ای برای دیروز و امروز و فردا

محمدرسول در ۱۹ تیرماه ۱۳۵۳ در اسدآباد متولد شده و سن و سال کم و سابقه یکی دو ماه حضور در جبهه برای او مجال خاطره بازی نگذاشته بود، ولی قصه وصیت‌نامه این شهید نوجوان همچون شهادتش حماسه آفرید؛ وصیت‌نامه‌ای که بعد از گذشت چند دهه هنوز حرف برای گفتن دارد.

 

خانواده رضایی بعد از شهادت محمدرسول به دنبال وصیت‌نامه‌ای از او بودند؛ بعد از مدتی تلاش بدون نتیجه بنا را بر این می‌گذارند فرزندشان وصیت‌نامه‌ای نداشته تا اینکه روزی دوست محمدرسول را می‌بینند و او می‌گوید خبر دارد که محمد وصیت‌نامه نوشته است.

 

مادر شهید خانه را زیر و رو می‌کند تا نشانی از وصیت‌نامه پسرش بیابد اما خبری نمی‌شود؛ مادر محمدرسول به وقت دلتنگی خصوصا برای فرزند شهیدش، سوره یاسین را می‌خواند اما این بار تصمیم می‌گیرد تفالی به قرآن بزند، وقتی قرآن را باز می‌کند و به سوره یوسف می‌رسد و وصیت‌نامه محمدرسول را می‌بیند.

 

مابین سطور وصیت‌نامه محمدرسول که با دستخطی مرتب نوشته بود جمله‌ای تاریخ‌ساز می‌شود، جمله‌ای که از بیخ دل نوجوان ۱۳ ساله برخاسته و جماعتی را حیران روحیه استکبارستیزش کرده است؛ «در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم.»

 

 در تشییع پیکر این شهید همانی می‌شود که سفارش کرده یعنی دانش‌آموزان مدرسه امیرکبیر، دوست، آشنا و مردم پرچم آمریکا را به آتش می‌کشانند و تصویری جان می‌گیرد که شاید در تشییع پیکر هیچ شهید دیگری تکرار نشده است.

 

وصیت‌نامه محمدرسول بابی شده تا هر سال؛ در سالروز شهادتش به وصیت‌نامه تاریخی این نوجوان ۱۳ ساله عمل شود و حماسه‌ای از نو ‌آفریده.
 

نوجوانی که زود مرد شد

محمدرسول نوجوانی بود که از کودکی بیشتر از سن و سالش می‌فهمید و دست و دلش می‌لرزید برای کار خیر مثل همان وقت‌ها که در هشت سالگی مامور خرید نفت خانه بود ولی هر بار که به خانه بازمی‌گشت، دست خالی بود و به همراه بهانه‌های زیر و درشت.

 

روزی پول گم می‌شد و فردای آن کوپن و پس فردا نفت می‌ریخت؛ در بحبوحه ماموریت بی‌نتیجه محمدرسول پدرش آهنگ تعقیب پسر را کوک می‌کند و بعد از خریدن نفت و گم نکردن پول خوشحال بود که راه محمدرسول کج می‌شود به سوی کوچه‌ای در ته شهر.

 

دق‌الباب می‌کند و پیرزنی ناتوان با لبخندی کنج لب به استقبال او می‌آید و پیت نفت را تحویل می‌گیرد و یک «خدا خیرت بده» جانانه به محمدرسول حواله می‌دهد؛ پدر همانجا سر کوچه آب به چشمانش می‌افتد و به پسرک هشت ساله‌اش افتخار می‌کند.

 

این می‌شود یکی از خاطره‌های زبانزد و گفتنی از محمدرسول حتی بعد از شهادتش؛ خاطره‌ای که نشان از رفعت بی‌نظیر کودکی با دیدگان منحصربه فرد دارد.

 

یکی دیگر از خاطرات شهید؛ خلاصه می‌شود به سفری که با یکی از دوستانش به کرمانشاه داشت، زمان برگشت و دیروقت به ناچار سوار ماشین ناشناسی می‌شوند که از دست قضا هم راننده ترانه گوش می‌داده، محمدرسول به راننده گوشزد می‌کند و می‌گوید ما رزمنده هستیم و صدای زن اجنبی گوش نمی‌دهیم، راننده می‌گوید پس پیاده شوید، محمدرسول و دوست همرزمش در تاریکی شب و بیابان خطر را به جان می‌خرند و پیاده می‌شوند، فقط به خاطر این‌که به آن ترانه گوش ندهند.

 

وصیت‌نامه‌ای به رنگ خون

وصیت‌نامه شهید محمدرسول رضایی از این قرار است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

«گمان نکنید آنانکه در راه خدا به درجه رفیع شهادت نائل گشته‌اند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و در پیشگاه خداوند روزی می‌خورند»

خدایا تو می‌دانی که من جز برای رضای تو به جبهه نیامده‌‌ام. من برای کمک به مستضعفان و مبارزه با ظلم و استکبار جهانی به جبهه آمده‌ام تا انتقام شهدای خرمشهر و انتقام شهدای اسلام را بگیرم.

آمده‌ام تا انتقام خون بچه‌های شیرخوار را که در زیر بمباران وحشیانه صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمده‌اند بگیرم و نگذارم که حق آنان پایمال شود.

از شما امت حزب‌الله می‌خواهم که جبهه‌ها را خالی نگذارید، امام عزیزمان را تنها نگذارید.

مراسم دعای کمیل و دعای توسل را هر چه باشکوه‌تر برپا کنید و در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم.

خطاب به پدر و مادر عزیزم؛ از پدر و مادرم می‌خواهم برای من گریه نکنند و از اینکه من شهید شدم ناراحت نباشید بلکه خوشحال باشید که فرزندی را بزرگ کرده اید و او را در راه دین و قرآن و در راه وطن قربانی کرده‌اید.

و در آخر از تمام اهل خانواده و قوم و خویشان حلالیت می‌خواهم و می‌خواهم که راهم را ادامه دهند.»
 

فارس
انتهای پیام

دیدگاه شما

نقشه ماهواره ای اسدآباد
پیش بینی وضعیت هوای اسدآباد
بانک ملت
https://telegram.me/Avaseyedjamal