به گزارش آوای سیدجمال، شهدا شمع محفل بشریت هستند و نوشتن مقدمه ای در وصف آنان راحت نیست؛ رهروان اباعبدالله الحسین(ع) سفیران بهشت در کنار ما بوده اند و چطور میشود از چنین انسانهایی نوشت که وقتی در بهشت برین خداوند «عند ربهم یرزقون» هستند.
شهدا فصل بندگی را صرف نمودند و باعث افتخار خداوند در پیش فرشتگان شدندو در این گزارش میخواهیم به زندگی کسی بپردازیم که سالیان سال تنهای تنها زیر خاکهای گرم قله شنام دوام آورد و امروز که بعد از سالها دوری از وطن به وطن باگشته نکند با آمدنش به فراموشی سپرده شود.
شهید بیژن شفیعی در یک روز بهاری سال 1341 پا به عرصه گیتی نهاد حضور مرتب در مساجد و کلاسهای اخلاقی باعث تمایز وی از دیگر هم سن و سالهایش شده بود.
بیژن سالهای کودکی و نوجوانی خود را مماس تحرکات انقلابی میدید و همین تحرکات وی را به یک شهید بالقوه تبدیل کرده بود.
بیژن در اوج دوره غرور پا بر روی امیال خود گذاشت و با مشاهده تجاوز ناجوانمردانه دشمن در یک روز گرم از تابستان 1360 به صورت داوطلبانه عازم دانشگاه عشق شد و مرید حاج احمد متوسلیان خیلی زود به مرادش رسید و در رکاب وی روبروی دشمن ایستاد.
ادامه ماجرای شهادت بیژن را از زبان بردارش علی میشنویم که مأنوسیتی خاص با بیژن داشته است.
علی در تشریح شهادت بیژن به خبرنگار ما این چنین میگوید: هدف تصرف قله ای به اسم شنام است. تمامی تدابیر برای تحقق هدف اتخاذ شده است. حاج احمد متوسلیان شخصا" عهده دار فرماندهی عملیات است. بیژن و همرزمانش مشتاقانه انتظار نبرد خود با دشمن را میشکند.
علی ادامه میدهد: به محض شروع عملیات رزمندگان به اطراف مواضع از قبل پیش بینی شده هجوم میبرند و بعد از نبردی شدید با دشمن متجاوز موفق به فتح قله میشوند.
وی در ادامه میگوید: تا اینجای کار همه چیز طبق میل بوده و اما یک خیانت از سوی افراد محلی باعث فرو پاشیده شدن عملیات و در نتیجه محاصره رزمندگان میشود. اینک بیژن مانده و همرزمانش در احاطه انسانهای خونخوار.
چاره ای جزء مقاومت پیش روی بیژن و همرزمانش نیست. مهمات رو به اتمام است اما این روحیه بسیجی است که هر لحظه رزمندگان را به ادامه نبرد امید وادار تر می کند.
بیژن در یک لحظه غافلگیری قیام را شکست خورده میبیند و همرزمانش را مشاهده میکند که یکی یکی در خون می غلتند و به زیارت ابا عبدالحسین (ع) نائل میشوند.
در این لحظه اش از گونه علی جاری میشود و ادامه تراژدی را اینگونه تعریف میکند : لحظات نفس گیری است. از یک سو همرزمان بدون خداحافظی به زیارت یار میروند و از سوی دیگر امید هزاران هموطن در حال ناامید شدن است. رمقی برای بیژن نمانده است، صحنه های آخر درگیری بیژن و همرزمانش با دشمن جزو تلخ ترین قسمتهای ماجرا است. بیژن مردانه جنگید و تا لحاظات آخر به پای اعتقادات خود ایستاد.
علی ادامه میدهد: در یک غافلگیری تیری به سوی بیژن شلیک میشود و همان تیر شلیک نهائی به امیدهای بیژن برای بازپس گیری قله است.
آری! سرنوشت قهرمان داستان با بین تراژدی به پایا میرسد. بیژن ایستاد و تا قطره ای آخر خونش از اعتقادات خویش دفاع کرد.
33 سال مظلومانه در خاک دشمن مدفون بود و اما اجازه نداد ذره ای از غبار این آب و خاک بر روی پوتین های دشمن بنشیند. بدون شک آرامش امروز مدیون بیژنهایی است که با خون خود درخت تنومند اسلام را بارور کردد.
ماجرای جستجوی پیکر این شهید مظلوم نیز در نوع خود غم انگیز است که بر ادر بیژن آن را اینگونه تعریف میکند: پدر و مادرمان همیشه امید به بازگشت بیژن داشتند و وقتی پدرمان به سوی لقاالله شتافت دل مادرمان قرص تر شد که بیژن برمیگردد.
ما به احترام مادرمان حرفی از مفقودبودن بیژن نمزدیم اما دمان هم میدانستیم این سکوت حاکی از رضایت نیست.
مادرمان منتظر بود با اسپند و رخت دامادی از بیژن استقبال کند اما گویا انتظار بیژن زودتر از انتظار مادر به سر رسید و وی در سرای باقی به استقبال مادرمان آمد.
علی ادامه میدهد: رفت و آمدهای پرشماری به بیناد شهید و سپاه مریوان داشتیم.
او میافزاید : در این اواخر خود را چند قدمی بیژن میدیدم ولی نمیدانستیم کجا به دنبالش برویم.
محدوده شهادت بیژن معلوم بود اما مختصات دقیقی از آن نداشتیم. همه سرنخ ها را کنار هم گذاشتیم تا بتوانیم روی از بیژن بیابیم.
علی در ادامه میگوید: دیدن خوابی از سوی خواهرزاده ام گفته بود «من منتظرم» همین دو کلمه کافی بود تا انرژی ها چند برابر شود.
پس از مدتی رایزنیهای خود را با سپاه مریوان بیشتر کردیم و دریک عصر زمستانی پیکر پاک شهید بیژن را زیر خروارها خاک یافتیم.
علی در پایان میگوید: اینک هم خیال ما راحت است و هم بیژن در جای آرامی خفته است.
انتهای پیام/ن
دیدگاهها