آخرین اخبار

31. فروردين 1395 - 13:12   |   کد مطلب: 30825
یادداشتی از روزهای خاطره‌انگیز مردی از روزهای جنگ:
دل نوشته قاسمعلی زارعی؛ نویسنده کتاب «دست خدا» به مناسبت روز پدر
یادداشتی از روزهای خاطرانگیز مردی از روزهای جنگ: قاسمعلی زارعی؛ نویسنده کتاب «دست خدا»: فنجان چای را برداشتم تا بنوشم اما دیگه سرد شده بود!!. خودم را درآئینه روبرو می بینم ؛ دیدم پیر شده ام.!!!!

به گزارش آوای سیدجمال، در این روزهای بهاری و ماه معنوی رجب به شکرانه اش، باران؛ این رحمت الهی بر سرزمینم باریدن گرفت؛  آرام از پنجره به بارش باران و پناه بردن پرندگان به زیر سقف بالکن برای خشک کردن پرهایشان خیره می‌شوم.

 

فنجان چای که کمی داغ است؛ را روی میز میگذارم و  دفتر خاطرات نوجوانی ام را در ذهنم مرور میکنم .

 

بارش‌های برف و باران  و خیس شدن و سرسره بازی و شیطنت های کودکانه ام در روستای زادگاهم.

 

 همچنان ذهنم پر می‌کشد و یکی یکی خاطرات گذشته را گلچین می‌کند و به یادم می‌اورد و ما را به مهمانی اش دعوت می کند.

 

 گفتم باران؛  یاد خاطره یک شب بارانی  در سنگری که آب باران تا کناره‌هایش بالا آمده بود، افتادم که چگونه حالات معنویش زمستان قصرشیرین را برایم به بهشت خلوت، در یک نیمه شب فراموش نشدنی تبدیل کرده بود  و برای لحظه ایی لباس‌های خیسم بیادم می‌اید.

 

گفتم سنگر!!! اسم سنگر که به میان آمد این بار ذهنم کنار سفره ساده گروهی از هم سن و سال‌های خودم در جزیره مجنون می نشیند که چگونه در زیر شلاق  اشعه‌های خورشید؛ عرق ریزان؛  خوردن نان خشک و کمی دوغ را جشن می گیرد؛ دمی به شوخی ها و خنده هایشان می خندم  و یکی یکی امیدها و آرزوهای جوانی شان را در ذهنم دنبال می‌کنم ؛چقدر خیر خواهانه بود این رویا پروری ها.؛ دفع شر دشمن  و صدور انقلاب و فتح قدس، رفع ظلم و بیداری مسلمانان....

 

گفتم آرزو!!  آری صفتی که مختص جوان‌هاست ؛ یعنی این که کسی حق ورود به این حریم را ندارد چرا که از قدیم گفته اند آرزو بر جوانان عیب نیست!

 

گفتم جوانان!!  بله جوانانی که غیرت و عشق به دین ومیهن  در آنها موج میزد و عاشقانه مطیع امر امام (ره) بودند و در اجرای فرامینش بهانه نمی‌گیرند و تا پای جان بر این عهد ماندند.

 

گفتم امام (ره) !!! دقیقا ؛ یعنی همان پیر مرادی که بر دل‌ها حکومت می‌کرد؛  نگاهش؛ پیامش  و خنده‌ها و تبسم اندکش؛  همچنان  نظرم  هست آنموقع که  در سومین صف  در روبرویش نشسته بودم و محو جمال نورانیش؛

 

 آنزمان که لحظه ایی  چشم‌هایش به چشمم گره خورد و به مهمانی محبتش دعوتم کرد، نگاهی که  برای همیشه  عمرم  بقچه ی سینه ام کردم و عهدنامه دلی با ولایت بستم ؛به مهرش؛  و به معجزه اش.

 

گفتم ولایت!! آهان؛  این بار دلم روانه یکی از خیابان‌های مرکز شهر پر می کشد آنروز که در میان خیل همکارانم در صف چندم به نمازش اقتدا کردم ودلها را روانه قرائت دلنشین حمدش.

 

و امروز هم این خاطرات را با همه تلخی وشیرینیش همچنان در کامم شیرینی میکند.

 

 و دست خدا را بر همه آنها حاضر و ناظر می بینم  که چگونه به تعدادی از نوجوانان خاطراتم؛ توفیق شهادت و تعدادی هم نعمت زندگانی بخشید.

 

هنوز درگیر آن روزگارانم و فکرم از گوشه گوشه مناطق جنگی عبور میکند گاهی در پیچ های گردنه گرده رش در ماووت و گاهی در شوره زارهای فاوو  وگاهی در نیزارهای جزیره مجنون این دل بی قرار بیقرار یارانش است وامید به شفاعتشان گاهی میخندم و گاهی هم اشکها دعوتم می‌کنند به مهمانی.

 

نگار و هستی و مهرسا نوه‌هایم شاخه گلی  هدیه ام دادند و با زبان کودکانه گفتند: پدر بزرگ روزت مبارک.

 

فنجان چای را برداشتم تا بنوشم اما دیگه سرد شده بود!!. خودم را درآئینه روبرو می بینم ؛ دیدم  پیر شده ام.!!!!

 

یادداشتی از روزهای خاطرانگیز مردی از روزهای جنگ: قاسمعلی زارعی؛ نویسنده کتاب «دست خدا»

 

انتهای پیام/ن

دیدگاه شما

نقشه ماهواره ای اسدآباد
پیش بینی وضعیت هوای اسدآباد
بانک ملت
https://telegram.me/Avaseyedjamal