آخرین اخبار

20. شهريور 1399 - 9:53   |   کد مطلب: 36789
دلنوشته به بهانه عملیات 20 شهریور سال 65؛
فراموشت نمی‌کنم “جزیره”
عملیات در جزیره مجنون با جانفشانی گردان ۱۵۴ با فرماندهی محسن امیدی و نیروهای اطلاعات با فرماندهی علی چیت ساز خطوط مقدم را شکستند و سنگرهای کمین عراقی ها را تصرف کردند.

به گزارش آوای سیدجمال، بیستم شهریور ماه ۱۳۶۵، مطابق با ششم محرم الحرام ۱۴۰۶ هجری قمری، عملیات محدودی برای آزادسازی چند ده متر از جاده خاکی در دل آب واقع در پد غربی جزیره مجنون جنوبی آغاز شد.

 

عملیات ابتدا با جانفشانی گردان ۱۵۴ با فرماندهی محسن امیدی و نیروهای اطلاعات با فرماندهی علی چیت ساز خطوط مقدم را شکستند و سنگرهای کمین عراقی ها را تصرف نمودند.

 

ما فقط نظاره گر آتشباری و تبادل آتش شدید بودیم.

 

چقدر سخت بود انتظار در یک شب در میان آتش، در میان بارانی از انواع گلوله برای خبری از وضعیت، خبری از دوستان، و خبری از زبان یک فرمانده!

 

حالا افق صبحگاهان است. ما در مرکز پد برای ورود به عملیات بند پوتین ها را محکم کرده اسلحه را از ضامن خارج و قلب ها ی محکم برای یک رزم برای یک جنگ تمام عیار.

 

با روشن شدن هوا چه بی رحمانه گلوله ها به هدف میخوردند و چه شجاع شده بودند عراقی ها با رگبارهای پی در پی برای مجروحان بر روی آب.

 

و چه غم انگیز بود خبر شهادت دوستان و چه خدا حافظی دلی داشت حاج محسن با نیروهایش و چه درس بزرگی داد به تاریخ و چه جمله ماندگاری از ایشان بر روی امواج به پرواز در آمد.

 

آنجا که گفت: فرمانده به من دستور مقاومت داده‌ پس من مقاومت می کنم، اما من به شما دستور می دهم عقب نشینی کنید، و ماند تا آخرین لحظه هنوز هم ماند و اتش همچنان می بلعید و خروشان تر از شب آتش می زد بر پر پروانه ها و چه غم انگیز است باشید و شاهد این ویرانگری، چه درد آور است دوست چند ساله ات در چند قدمی مدد خواهی کند و نتوانی.

 

چه معرکه ایی لات های عراقی بپا کرده بودند، صدای نعره های مستانه شان عذابمان می داد، من بودم و دعوای با فرمانده گردان برای تعیین وضعیت و من بودم و فریادهای احساسی فرمانده آرامم کرد و گفت: آرام باش برادر جنگه جنگ.

 

حالا امواج متلاطم جزیره بچه های بیجان و مجروح را گهواره وار جابجا می کند و سفیر گلوله ها هم با نسیم صبحگاهان دست بدست می دهند و می برند و می برند و آه و فریادهای از دل ما و از آخرین رمق‌های دوستانمان.

 

چه روزی بود بیست شهریور ۶۵ و حالا ۳۴ سال است آن فریاد و آن آه و آن ناله ها شده زمزمه فکرم شده است بخشی از زندگی ام و بهانه ایی برای دیوانه خواندنم،
یکی یکی خبرها از راه می رسد و پیک های بامدادی هر لحظه خبری می اورند که رفتند یاران. من مانده ام و گروهانی که قرار است مانع پیشروی عراقی ها شود و وظیفه حمل مجروحان، چه مسئولیت سختی است وقتی نتوانی کمکی کنید.

 

عباس( جمور) ما دل به دریا می زند و رقص کنان در میان زوزه گلوله ها دوید و دوید تا مدد رسانی کند و این رفت را تا پایانی از شب در زیر سخت ترین گلوله باران که زمین گیرش کرد.

 

حالا همچنان یکی یکی جامانده ها را آمار می گیریم؛ مجروح ها را به اسم صدا می کنیم، آخرهای شب نا امید به آمدن دوستان؛ با انگشتان دست می شماریم شهدا را: حاج الله رضا، بهروز، فردین، جلیل، نجفی

 

خط پدافندی را تحویل می دهیم و با دلهای مالامال از غم.

شب هفتم ماه محرم ، حالا معنی دیگری دارد و رنگ و بوی کربلا.

دلنوشته از قاسمعلی زارعی برگرفته از کتاب “دست خدا”

انتهای پیام/ن

دیدگاه شما

نقشه ماهواره ای اسدآباد
پیش بینی وضعیت هوای اسدآباد
بانک ملت
https://telegram.me/Avaseyedjamal